امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Particular

    pərˈtɪkjələr pəˈtɪkjələ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      particulars

    • صفت تفضیلی:

      more particular

    • صفت عالی:

      most particular

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun adjective countable B2
    مخصوص، ویژه، خاص، به‌‌خصوص، تک، منحصر‌به‌فرد

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - claims of France or any other particular state
    - ادعاهای فرانسه یا هر کشور به‌خصوص دیگر
    - in particular, the expatriates...
    - علی‌الخصوص غریبان خاک ...
    - I don't mean any particular book.
    - منظورم کتاب به‌خصوصی نیست.
    - a particular problem
    - مسئله‌ای ویژه
    - my very particular friend
    - دوست بسیار ویژه‌ی من
    - This subject is of particular importance.
    - این موضوع از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
    - Is there a particular reason why they haven't invited me?
    - آیا دلیل خاصی وجود دارد که مرا دعوت نکرده‌اند؟
    - This particular case is exceptional.
    - این قضیه‌ی به‌خصوص استثنایی است.
    - He counted each particular grain of wheat.
    - او دانه‌های گندم را تک‌ تک شمرد.
    - I want to thank all of you, in particular Iraj and Naheed
    - می‌خواهم از همه‌ی شما، به‌ویژه از ایرج و ناهید سپاس‌گزاری کنم.
    نمونه‌جمله‌های بیشتر
    adjective
    سختگیر، دقیق، نکته‌بین، سخت‌پسند
    - He is very particular about food.
    - او درمورد غذا خیلی سخت‌پسند است.
    - She is not particular about punctuality.
    - او درمورد وقت‌شناسی سخت‌گیر نیست.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد particular

    1. adjective exact, specific
      Synonyms:
      accurate precise specific detailed full thorough distinct express special appropriate individual particularized peculiar singular circumstantial itemized minute scrupulous meticulous painstaking selective local limited intrinsic topical especial blow-by-blow clocklike
      Antonyms:
      general imprecise inexact indefinite
    1. adjective notable, uncommon
      Synonyms:
      unusual remarkable noteworthy exceptional unique peculiar odd singular marked exclusive separate personal respective sole only one single lone solitary especial
      Antonyms:
      common usual ordinary unimportant general
    1. adjective finicky, demanding
      Synonyms:
      picky fussy choosy exacting fastidious critical demanding discriminating meticulous careful nice hard to please dainty nit-picking finical choicy persnickety stickler fussbudget rough tough
      Antonyms:
      undemanding indifferent undiscriminating nonchalant
    1. noun detail
      Synonyms:
      item thing point fact feature element specific circumstance case story article clue cue rundown picture lowdown scoop gospel score specification ABC’s chapter and verse know what’s what facts of life whole story bottom line brass tacks nitty-gritty nuts and bolts speciality
      Antonyms:
      generality

    Collocations

    • in particular

      به‌خصوص، علی‌الخصوص، به‌ویژه، مخصوصاً

    ارجاع به لغت particular

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «particular» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/particular

    لغات نزدیک particular

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی