امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pertinent

ˈpɜrːtnnt ˈpɜːtɪnənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more pertinent
  • صفت عالی:

    most pertinent

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
وابسته، مربوط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- pertinent to the matter under discussion
- مربوط به مطلب مورد بحث
- Your question was not pertinent.
- پرسش شما نامربوط بود.
- data pertinent to federal aid
- داده‌های وابسته به کمک دولت فدرال
adjective
وارد، بجا، جور
- His criticisms are as pertinent today as they were a hundred years ago.
- انتقادات او امروزه همان‌قدر وارد است که صد سال پیش بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pertinent

  1. adjective relevant, suitable
    Synonyms: admissible, ad rem, applicable, apposite, appropriate, apropos, apt, connected, fit, fitting, germane, kosher, legit, material, on target, on the button, on the nose, opportune, pat, pertaining, proper, related, right on, to the point, to the purpose
    Antonyms: inappropriate, irrelevant, unsuitable

ارجاع به لغت pertinent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pertinent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pertinent

لغات نزدیک pertinent

پیشنهاد بهبود معانی