امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Phase

feɪz feɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    phased
  • شکل سوم:

    phased
  • سوم‌شخص مفرد:

    phases
  • وجه وصفی حال:

    phasing
  • شکل جمع:

    phases

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
منظر، وجهه، صورت، لحاظ، پایه، جنبه، وضع، حالت (جسمانی)، مرحله

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the moral phase of this problem
- جنبه‌ی اخلاقی این مسئله
- Articles which deal with the various phases of life in this rural area.
- مقاله‌هایی که با جنبه‌های مختلف زندگی در این ناحیه‌ی روستایی سر و کار دارند.
- In its solid phase water exists as ice.
- در حالت جامد آب به‌صورت یخ است.
- Ice is one of the phases of H2O.
- یخ یکی از اشکال H2O است.
- the silver phase of the red fox
- حالت‌های نقره فام روباه قرمز
- the various phases of the moon
- صورت‌های گوناگون ماه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
مرحله، فاز
- a new plan for phased disarmament
- نقشه‌ی جدیدی برای خلع سلاح گام‌به‌گام
- This voltage must be in phase with the primary antenna voltage.
- این ولتاژ بایستی با ولتاژ اولیه‌ی آنتن هماهنگ (هم‌فاز) باشد.
- the final phase of production
- گام نهایی تولید
- Your car's windshield wipers are out of phase.
- برف‌پاک‌کن‌های اتومبیل شما هماهنگ نیستند.
- The country entered a new phase of economic development.
- کشور وارد مرحله‌ی جدیدی از ترقی اقتصادی شد.
- the different phases of children's development
- دوره‌های گوناگون رشد کودکان
- the early phases of the war
- مراحل آغازین جنگ
- the virulent phase of a disease
- مرحله‌ی شدید بیماری
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
مرحله‌ای کردن
- New-model autos are now being phased in.
- اتومبیل‌های مدل جدید را دارند به‌ تدریج عرضه می‌کنند.
- a phased infantry advance with coordination between units
- پیشروی مرحله‌به‌مرحله‌ی پیاده نظام با هماهنگی میان یگان‌ها
- a phased march toward a free economy
- پیشرفت زمان‌بندی‌شده به‌ سوی اقتصاد آزاد
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد phase

  1. noun period in life of something
    Synonyms: appearance, aspect, chapter, condition, development, facet, juncture, point, position, posture, stage, state, step, time

Phrasal verbs

  • phase out

    به‌ تدریج پایان یافتن

Collocations

  • in phase

    هم‌مرحله، هماهنگ، همگام، هم‌زمان، هم‌فاز

  • out of phase

    دارای مراحل ناجور، ناهمگام، ناهماهنگ، ناهم‌زمان، ناهم‌فاز

ارجاع به لغت phase

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «phase» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/phase

لغات نزدیک phase

پیشنهاد بهبود معانی