امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pi

paɪ paɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    pis

معنی و نمونه‌جمله

noun verb - transitive adverb
حرف شانزدهم الفبای یونانی، نسبت پیرامون به قطر دایره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The earthquake turned the china dishes into a pi.
- زلزله ظروف چینی را تبدیل به توده‌ی در‌هم‌ریخته‌ای کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pi

  1. noun Someone who can be employed as a detective to collect information
    Synonyms: private-detective, private eye, private-investigator, operative, shamus, sherlock
  2. noun The scientist in charge of an experiment or research project
    Synonyms: principal investigator
  3. noun An antiviral drug used against HIV; interrupts HIV replication by binding and blocking HIV protease; often used in combination with other drugs
    Synonyms: protease-inhibitor
  4. verb
    Synonyms: jumble, disarrange, mix-up

ارجاع به لغت pi

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pi» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pi

لغات نزدیک pi

پیشنهاد بهبود معانی