امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Pillow

    ˈpɪloʊ ˈpɪləʊ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      pillows

    معنی و نمونه‌جمله

    noun verb - transitive countable A2
    pillow, بالش، بالین، متکا، پشتی، مخده، بالش‌وار قرارگرفتن، بربالش گذاردن
    بالش، بالین، متکا، پشتی، مخده، بالش‌وار قرارگرفتن، بربالش گذاردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - The child pillowed his head on my shoulder and went to sleep.
    - بچه سر خود را روی شانه‌ام گذاشت و به خواب رفت.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد pillow

    1. verb Rest on or as if on a pillow
      Synonyms: rest
    2. noun
      Synonyms: cushion, bolster, padding, headrest, support, feather pillow, down pillow, pneumatic cushion, foam rubber cushion, pad, bag

    ارجاع به لغت pillow

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pillow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pillow

    لغات نزدیک pillow

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی