امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Portion

ˈpɔːrʃn ˈpɔːʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    portioned
  • شکل سوم:

    portioned
  • سوم‌شخص مفرد:

    portions
  • وجه وصفی حال:

    portioning
  • شکل جمع:

    portions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
سهم، بخش (از چیزی بزرگ‌تر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Each of them received a portion of the gain.
- هریک از آن‌ها سهمی از سود را دریافت کرد.
- You bear a portion of the blame.
- بخشی از تقصیر به گردن شماست.
- My portion was the biggest.
- سهم من از همه بزرگ‌تر بود.
- only the first portion of the book
- فقط بخش اول کتاب
noun countable B1
غذا و آشپزی پرس
- I ordered an extra portion of rice.
- یک پرس برنج اضافه سفارش دادم.
- each soldier's portion of food
- پرس غذای هر سرباز
noun countable
سهم (از ارث یا هبه)
- She inherited a small portion of her grandmother's estate.
- او سهم کوچکی از دارایی مادربزرگش را به ارث برد.
- The portion of the inheritance was split among the siblings.
- سهم ارث بین خواهر و برادر تقسیم شد.
noun
حقوق میراث (از شوهر به زن)
- She inherited the portion estate after her husband's passing.
- او پس از مرگ شوهرش، میراث را به ارث برد.
- The portion was left to the surviving spouse.
- میراث به همسر بازمانده واگذار شده است.
noun
سرنوشت، قسمت، نصیب
- Suffering seems to be her portion in life.
- سرنوشت او در زندگی ظاهراً جز مشقت نیست.
- We must accept our portion.
- باید قسمت خود را بپذیریم.
verb - transitive
قسمت کردن، تقسیم کردن
- Julie portioned the food equally among us.
- جولی خوراک را به‌طور مساوی بین ما تقسیم کرد.
- The charity organization portioned out the food.
- سازمان خیریه غذا را سهم‌بندی کرد.
verb - transitive
حقوق تقسیم کردن، سهم دادن
- The properties were portioned among the four children.
- املاک میان چهار فرزند تقسیم شد.
- In the will, the deceased portioned a portion of his estate to each of his children.
- در وصیت‌نامه، متوفی قسمتی از دارایی خود را بین هر یک از فرزندان خود تقسیم کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد portion

  1. noun share, cut, ration
    Synonyms: allocation, allotment, allowance, apportionment, bang, bit, chunk, division, divvy, drag, dram, excerpt, extract, fix, fraction, fragment, gob, helping, hit, hunk, lagniappe, lion’s share, lot, lump, measure, meed, member, moiety, morsel, parcel, part, piece, piece of action, plum, quantity, quantum, quota, scrap, section, segment, serving, shot, slug, smithereen, taste
    Antonyms: all, entirety, whole
  2. noun fate, destiny
    Synonyms: circumstance, cup, doom, fortune, kismet, lot, luck
  3. verb divide into pieces
    Synonyms: administer, allocate, allot, apportion, assign, deal, dispense, distribute, divvy up, dole out, mete out, parcel, part, partition, piece, prorate, quota, ration, section, share, shift
    Antonyms: collect, combine, gather, join

ارجاع به لغت portion

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «portion» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/portion

لغات نزدیک portion

پیشنهاد بهبود معانی