امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Pounding

    ˈpaʊndɪŋ ˈpaʊndɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      pounded

    • شکل سوم:

      pounded

    • سوم‌شخص مفرد:

      pounds

    معنی

    noun
    کوبش، کوبیدن، له‌و‌لورده‌سازی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد pounding

    1. verb to fix (an idea, for example) in someone's mind by reemphasis and repetition
      Synonyms:
      impressing instilling implanting inculcating driving drilling
    1. verb move heavily or clumsily
      Synonyms:
      beating pulsing throbbing thumping hammering pulsating lumbering crushing palpitating pulverizing
    1. verb to shape, break, or flatten with repeated blows
      Synonyms:
      beating hammering forging
    1. verb strike or drive against with a heavy impact
      Synonyms:
      beating striking knocking banging smashing hitting battering thumping walloping clobbering pummelling hammering thrashing stomping smacking socking clouting bashing ramming blowing buffeting assaulting mauling lambasting drubbing stamping belaboring assailing weighting poking pulverizing crushing grinding impounding basting threshing powdering braying
    1. noun the act of pounding (delivering repeated heavy blows)
      Synonyms:
      hammering pound hammer buffeting
    1. verb place or shut up in a pound
      Synonyms:
      impounding
    1. verb to strike repeatedly and forcefully, especially with the hand or a tool:
      Synonyms:
      beating
    1. noun an instance of rapid strong pulsation (of the heart)
      Synonyms:
      throbbing throb

    ارجاع به لغت pounding

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pounding» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pounding

    لغات نزدیک pounding

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی