امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Predicament

prɪˈdɪkəmənt prɪˈdɪkəmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    predicaments

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
مخمصه، حالت، وضع نامساعد، وضع خطرناک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- We have to help him get out of this predicament.
- باید برای نجات از این مخمصه به او کمک کنیم.
- the predicament of a man surrounded by creditors
- گرفتاری مردی که طلبکاران او را احاطه کرده‌اند
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد predicament

  1. noun difficult situation
    Synonyms: asperity, bad news, bind, Catch-22, circumstance, clutch, condition, corner, crisis, deadlock, deep water, dilemma, drag, emergency, exigency, fix, hang-up, hardship, hole, hot water, imbroglio, impasse, jam, juncture, large order, lot, mess, muddle, pass, perplexity, pickle, pinch, plight, position, posture, puzzle, quagmire, quandary, rigor, rough go, scrape, soup, spot, state, strait, tall order ticklish spot tight situation trouble, vicissitude
    Antonyms: fix, good fortune, solution

ارجاع به لغت predicament

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «predicament» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/predicament

لغات نزدیک predicament

پیشنهاد بهبود معانی