امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Prick

prɪk prɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pricked
  • شکل سوم:

    pricked
  • سوم‌شخص مفرد:

    pricks
  • وجه وصفی حال:

    pricking
  • شکل جمع:

    pricks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
سوراخ کردن، سوراخ‌سوراخ کردن، سوراخ ایجاد کردن در (با سوزن و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- I pricked my finger with a needle.
- با سوزن انگشتم را سوراخ کردم.
- With a sharp fork, I pricked the skin of the potatoes before baking.
- با چنگال تیز، پیش از پخت، پوست سیب‌زمینی‌ها را سوراخ‌سوراخ کردم.
noun countable
سوراخ، جای سوزن
- The child had made the paper full of pricks.
- کودک کاغذ را پر از سوراخ کرده بود.
- The tailor made a small prick in the fabric.
- خیاط روی پارچه جای سوزن ایجاد کرد
noun countable
درد، سوزش (مثل هنگامی که خار یا سوزن به بدن فرو می‌رود)
- I can still feel the prick.
- هنوز هم درد سوزن را احساس می‌کنم.
- A small prick on my hand quickly turned into a red, painful bump.
- سوزش کوچک روی دستم به‌سرعت تبدیل به یک برآمدگی قرمز و دردناک شد.
noun countable
مجازی عذاب، احساس ناخوشایند (کوتاه‌مدت) (معمولاً به‌صورت مفرد می‌آید)
- a prick of conscience
- عذاب وجدان
- His harsh words caused a prick of sadness in her chest.
- سخنان تند او باعث ایجاد احساس ناخوشایند غم و اندوه در سینه‌اش شد.
noun slang countable
ناپسند کیر
- She gasped as she felt his penis slide inside her.
- وقتی کیر او در بدنش پس و پیش می‌رفت، نفس‌نفس زد.
- She marveled at the size of his prick.
- از اندازه‌ی کیر او شگفت‌زده شد.
- She gently stroked his prick.
- کیر او را به‌آرامی نوازش کرد.
noun slang countable
ناپسند گه، خر، کثافت، مرتیکه (مردی کینه‌توز که اغلب دارای قدرت و نفوذ است)
- The boss is a prick.
- رئیس گه است.
- Don't listen to that prick.
- به اون مرتیکه گوش نده.
noun countable
چیز خراش‌دهنده
- The doctor used a sterilized prick to draw blood for testing.
- پزشک برای آزمایش خون از یک چیز خراش‌دهنده‌ی استریل‌شده استفاده کرد.
- The detective found a tiny prick on the victim's body.
- کارآگاه یک چیز خراش‌دهنده‌ی کوچک روی بدن قربانی پیدا کرد.
verb - intransitive verb - transitive
عذاب دادن، عذاب کشیدن، ناراحت بودن
- Remorse pricked his conscience.
- ندامت وجدانش را عذاب می‌داد.
- Memories of the past prick him.
- خاطرات گذشته او را عذاب می‌داد.
- Her actions caused her to prick.
- اعمال او باعث شد که عذاب بکشد.
verb - transitive
گیاه‌شناسی نشا کردن (گیاه و نهال)
- We need to prick out the plants.
- باید گیاهان را نشا کنیم.
- It's time to prick out the young plants.
- وقت آن است که گیاهان جوان را نشا کنیم.
verb - intransitive verb - transitive
جانورشناسی گوش خود را سیخ کردن، سیخ شدن (گوش) (سگ و اسب)
- The dog's ears pricked up at the sound.
- با شنیدن صدا گوش‌های سگ سیخ شد.
- The loud noise made the dog prick up its ears.
- صدای بلند باعث شد سگ گو‌ش‌هایش را سیخ کند.
verb - intransitive verb - transitive
تیز کردن (گوش انسان)، گوش ... تیز شدن (انسان)
- He pricks up his ears as soon as money is mentioned.
- تا حرف پول به میان می‌آید گوش‌هایش را تیز می‌کند.
- The sight of her favorite dessert made her prick up.
- دیدن دسر محبوبش گوش او را تیز کرد.
verb - intransitive verb - transitive
خراشاندن، به خارش انداختن، سوزن‌سوزن کردن، سوزن‌سوزن شدن
- Rose bushes pricked the child's legs.
- بته‌های گل‌ سرخ پاهای کودک را خراشاندند.
- My scratched elbow itched and pricked.
- آرنج خراشیده‌ام می‌خارید و سوزن‌سوزن می‌شد.
- The woolen scarf was pricking on my neck.
- شال‌گردن پشمی گردنم را خراش می‌داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد prick

  1. noun small hole made by stab
    Synonyms: cut, gash, jab, jag, perforation, pinhole, prickle, puncture, stab, wound
  2. verb stab, perforate
    Synonyms: bore, cut, drill, enter, hurt, jab, lance, pierce, pink, punch, puncture, slash, slit, smart, spur, sting

Phrasal verbs

Idioms

  • prick up one's ears

    گوش‌ها را تیز کردن، خوب گوش کردن، شست (کسی) خبردار شدن

ارجاع به لغت prick

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prick» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prick

لغات نزدیک prick

پیشنهاد بهبود معانی