امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Ride

raɪd raɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rode
  • شکل سوم:

    ridden
  • سوم‌شخص مفرد:

    rides
  • وجه وصفی حال:

    riding
  • شکل جمع:

    rides

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A1
سوار شدن، سوار بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- to ride on a camel in the desert
- در صحرا سوار شتر شدن
- He was riding on a train.
- او سوار قطار بود.
- His wife likes to ride with him on a motorbike.
- زنش دوست دارد با او سوار موتورسیکلت بشود.
- She didn't ride in my car.
- او سوار ماشین من نشد.
verb - transitive A1
راندن، هدایت کردن (ماشین و دوچرخه)، سواری گرفتن از (اسب و غیره)
- She loves to ride her bike around the park.
- او عاشق این است که دوچرخه‌اش را در اطراف پارک براند.
- They plan to ride their horses through the scenic countryside this weekend.
- آن‌ها قصد دارند این آخر هفته از اسب‌های خود در حومه‌‌ی شهر خوش‌منظره سواری بگیرند.
verb - intransitive
اسب‌سواری کردن
- They decided to ride along the beach at sunset.
- تصمیم گرفتند در غروب آفتاب در امتداد ساحل اسب‌سواری کنند.
- We decided to ride together.
- تصمیم گرفتیم با هم اسب‌سواری کنیم.
verb - intransitive verb - transitive A2
رفتن (با اتومبیل و قطار و اتوبوس و غیره)
- I don't have a car so I ride to work on the bus.
- ماشین ندارم، بنابراین با اتوبوس به سر کار می‌روم.
- He rode a bicycle to school every day.
- هر روز با دوچرخه به مدرسه می‌رفت.
verb - transitive
انگلیسی آمریکایی مجازی کنترل کردن، سواری گرفتن از (کسی)
- He attempted to ride his employees.
- سعی کرد کارمندانش را کنترل کند.
- Some bosses ride their staff.
- برخی از رئیس‌ها از کارکنان سواری می‌گیرند.
noun countable B1
سواری، (در ترکیب) –سواری
- We went for a (horse) ride last Monday.
- دوشنبه‌ی گذشته رفتیم (اسب) سواری کنیم.
- The children enjoyed a donkey ride around the farm.
- بچه‌ها از الاغ‌سواری در اطراف مزرعه لذت بردند.
noun countable
تجربه (به‌ویژه نوع خاصی از آن)
- Last night's concert was a good ride.
- کنسرت دیشب تجربه‌ی خوبی بود.
- Starting a new business can be a hard ride.
- راه‌اندازی کسب‌وکار جدید می‌تواند تجربه‌ای سخت باشد.
noun countable B1
انگلیسی آمریکایی سوار کردن (عمل) (به‌طور رایگان)
- She gave me a ride after the party.
- بعد از مهمونی من رو سوار کرد.
- Can you give him a ride?
- آیا می‌تونی سوارش کنی؟
noun countable
انگلیسی آمریکایی رساننده (شخصی که شخص دیگر را با ماشینش به جایی می‌رساند)
- We have to go - the ride is here.
- باید بریم، رساننده اینجاست.
- Thanks for being my ride to the airport last week.
- از اینکه هفته‌ی گذشته رساننده‌ی من به فرودگاه بودید، متشکرم.
noun countable informal
انگلیسی آمریکایی ماشین
- We all piled into Jake's ride.
- همه توی ماشین جیک چپیدیم.
- Can I borrow your ride?
- آیا می‌تونم ماشینت رو قرض بگیرم؟
noun countable B1
وسیله‌ی سواری (در شهربازی)
- My favorite ride at the amusement park is the roller coaster.
- وسیله‌ی سواری محبوب من در شهربازی ترن هوایی است.
- The ride at the amusement park spun us around at incredible speeds.
- وسیله‌ی سواری در شهربازی ما را با سرعتی باورنکردنی به اطراف چرخاند.
verb - intransitive
مجازی سوار بودن
- The young musician rode on a wave of popularity.
- نوازنده‌ی جوان بر موجی از محبوبیت سوار بود.
- The politician rode on a wave of popularity during the election.
- این سیاست‌مدار در طول انتخابات بر موجی از محبوبیت سوار بود.
verb - intransitive
لنگر انداختن
- the ships that are riding close to shore
- کشتی‌هایی که نزدیک ساحل لنگر انداخته‌اند
- The fishing boats ride in the bay.
- قایق‌های ماهیگیری در خور لنگر می‌اندازند.
verb - intransitive
حرکت کردن، سیر کردن (به‌مثابه‌ی جسم شناور)
- The moon rode in the night sky.
- ماه در آسمان شب در حرکت بود.
- As the night deepened, the moon rode in the sky.
- با ژرفیدن شب، ماه در آسمان سیر می‌کرد.
verb - intransitive
حرکت کردن
- Tanks ride on chains.
- تانک روی زنجیر حرکت می‌کند.
- This car rides smoothly.
- این اتومبیل نرم حرکت می‌کند.
verb - intransitive
ادامه یافتن، ادامه داشتن (بدن مداخله)
- The conversation rode.
- مکالمه ادامه یافت.
- The project will ride as long as everyone follows the established guidelines.
- تا زمانی که همه از دستورالعمل‌های تعیین‌شده پیروی کنند، پروژه ادامه خواهد یافت.
verb - intransitive
منوط بودن، بستگی داشتن
- Our future rides on it.
- آینده‌ی ما منوط به آن است.
- Our party's hopes ride on his election.
- آینده‌ی حزب ما به انتخاب شدن او بستگی دارد.
verb - intransitive
شرط‌بندی شدن
- My money is riding on that black horse.
- پول من روی آن اسب سیاه شرط‌بندی شده است.
- A lot of money rode on that horse.
- پول زیادی روی آن اسب شرط‌بندی شد.
verb - transitive
جان سالم دربردن از (طوفان و غیره)، پشت سر گذاشتن، رستن از (بحران و غیره) (معمولاً با out می‌آید)
- We just need to ride out this storm.
- فقط باید از این طوفان جان سالم درببریم.
- I believe we can ride this challenge out.
- متعقدم می‌توانیم این دشواری را پشت سر بگذاریم.
verb - transitive
جانورشناسی سوار شدن روی (جنس ماده) (برای جفت‌گیری)
- The bull was seen attempting to ride the cow.
- گاو نر در حال تلاش برای سوار شدن روی گاو (ماده) دیده شد.
- The rooster rode the hen.
- خروس سوار مرغ شد.
verb - transitive
اذیت کردن (کسی) (به‌طور مداوم)
- Stop riding him, he didn't do it on purpose!
- از اذیت کردنش دست بردار، از عمد که اون کار رو نکرد!
- Please don't ride me.
- لطفاً اذیتم نکن.
verb - transitive
بردن، رساندن (چیزی)
- Can you please ride this package to the post office for me?
- آیا می‌توانید این بسته را برای من به اداره‌ی پست ببرید؟
- I need someone to ride these documents over to the office.
- به کسی نیاز دارم که این مدارک را به اداره برساند.
verb - transitive
سوار کردن (کسی) (مثل اسب)
- He rode his son on his back.
- پسرش را بر کول خود سوار کرد.
- He offered to ride her on his shoulders at the concert.
- او به او پیشنهاد داد در کنسرت که او را روی شانه‌هایش سوار شود.
noun countable
راه مال‌رو
- The ride through the mountains was beautiful.
- راه مال‌روی میان کوه‌ها زیبا بود.
- The ride through the forest was serene.
- راه مال‌رو در جنگل بی‌سروصدا بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ride

  1. noun journey, trip in vehicle
    Synonyms: airing, commute, drive, excursion, expedition, hitch, jaunt, joyride, lift, outing, pick up, run, spin, Sunday drive, tour, transportation, turn, whirl
  2. verb carry or be carried
    Synonyms: be supported, control, cruise, curb, direct, drift, drive, float, go, go with, guide, handle, hitch a ride, hitchhike, journey, manage, motor, move, post, progress, restrain, roll, sit, sit on, thumb a ride, tool around, tour, travel
  3. verb dominate, oppress
    Synonyms: afflict, annoy, badger, bait, be arbitrary, be autocratic, berate, disparage, domineer, enslave, grip, harass, harry, haunt, hector, hound, override, persecute, rate, reproach, revile, scold, torment, torture, tyrannize, upbraid
    Antonyms: free, release

Phrasal verbs

  • ride down

    1- (هنگام سواری) به چیزی زدن و آن را انداختن 2- (در سواری) جلو زدن 3- چیره شدن 4- (اسب را) از نفس انداختن

  • ride on something

    وابسته به چیزی بودن، منوط به چیزی بودن

  • ride out

    1- (کشتی- هنگام طوفان) بدون خسارت زیاد شناور ماندن 2- تاب آوردن، تحمل کردن، خم به ابرو نیاوردن

  • ride up

    (به‌ویژه جامه) بیرون زدن، در بالا جمع شدن

Collocations

  • ride a hobby

    دنبال سرگرمی یا موضوع مورد‌علاقه‌ی خود رفتن

  • ride at anchor

    (کشتی) لنگر انداختن و در جای خود ثابت بودن

    لنگر انداخته شناور بودن

  • ride circuit

    در شهرهای مختلف به کرسی قضاوت نشستن

  • ride the brake (or the clutch)

    پا را نیمه‌کاره روی ترمز (یا پدال کلاچ) گذاشتن

  • ride on a short (or long) rein

    بیشتر (یا کمتر) مهار کردن

  • ride or die

    تا پای جان، تا پای مرگ، یار همیشگی

Idioms

  • along for the ride

    همراه ولی نه درگیر در عمل

  • in for a bumpy ride

    دارای آینده‌ی دشوار

  • let something ride

    چیزی را به حال خود گذاشتن

  • ride a hobby

    بیش‌ازحد به کار ذوقی (خواه‌کار) خود علاقه‌مند بودن، در خواه‌کاری زیاده روی کردن

  • ride for a fall

    دنبال دردسر گشتن، دنبال شر گشتن، کارهای خطرناک کردن، خود را در معرض خطر قرار دادن

  • ride high

    موفق بودن، دراوج یا صدر بودن

  • ride roughshod over

    با خشونت رفتار کردن

    با بی‌ملاحظگی یا خشونت یا گستاخی رفتار کردن، زیر پا گذاشتن

  • ride the vents

    زیردریایی را برای زیر آب رفتن آماده کردن

  • ride (or hang) on someone's coattails

    موفقیت خود را منوط به موفقیت دیگری کردن، به دم دیگری چسبیدن

  • ride herd on

    (امریکا) 1- سوار بر اسب گله را هدایت کردن 2- با سخت‌گیری و ظلم اداره کردن

  • ride on a rail

    (آمریکا) با افتضاح از شهر بیرون کردن

  • hit (or ride) the rods

    (امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن

  • ride (or go) on shank's mare

    راه رفتن، گام زدن

  • ride shotgun

    1- (امریکا - سابقا) به‌عنوان محافظ دلیجان سفر کردن، تفنگدار قافله بودن 2- به عنوان گارد مخصوص خدمت کردن، (از جان رئیس‌جمهور و غیره) حفاظت کردن

  • ride or die

    تا پای جان، تا پای مرگ، یار همیشگی

لغات هم‌خانواده ride

ارجاع به لغت ride

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ride» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ride

پیشنهاد بهبود معانی