معنی rotary به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈroʊt̬əri ˈrəʊtəri

معنی‌ها و نمونه‌جمله

noun adjective

گردنده، چرخنده، ماشین چرخنده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

noun adjective

چرخشی، دوار

- A rotary phone is cheaper than a push button one.

- تلفن (دارای شماره‌گیر) چرخنده از تلفن دکمه‌ای ارزان‌تر است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rotary

adjective turning

Synonyms: encircling, gyral, gyratory, revolving, rotating, rotational, rotatory, spinning, vertiginous, vorticular, whirligig, whirling

ارجاع به لغت rotary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «rotary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rotary

لغات نزدیک rotary

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی