امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Salty

ˈsɒːlti ˈsɔːlti ˈsɔːlti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    saltier
  • صفت عالی:

    saltiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
نمکین، شور

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- This food is too salty.
- این خوراک خیلی شور است.
- the salty air of Chamkhalleh beach
- هوای دریایی کرانه‌ی چمخاله
- the new teacher's salty humour
- شوخ‌طبعی بامزه‌ی معلم جدید
- She became a bit too salty in her criticisms.
- در انتقادات خود قدری تندی به ‌خرج داد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد salty

  1. adjective flavored with sodium chloride
    Synonyms: acrid, alkaline, brackish, briny, highly flavored, oversalted, pungent, saliferous, saline, salt, salted, saltish, sour
    Antonyms: bland, unsalted, unsalty
  2. adjective spicy, colorful
    Synonyms: humorous, lively, piquant, pungent, racy, sharp, snappy, tangy, tart, witty, zestful
    Antonyms: blah, bland, dull

ارجاع به لغت salty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «salty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/salty

لغات نزدیک salty

پیشنهاد بهبود معانی