امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Satisfy

ˈsætəsfaɪ ˈsætəsfaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    satisfied
  • شکل سوم:

    satisfied
  • سوم‌شخص مفرد:

    satisfies
  • وجه وصفی حال:

    satisfying

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
خرسند کردن، راضی کردن، خشنود کردن، قانع کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I am satisfied with your work.
- از کار شما راضی هستم.
- Nothing satisfied this student and he was always complaining.
- هیچ‌چیز این شاگرد را راضی نمی‌کرد و همیشه شکایت داشت.
- To get a diploma, you have to satisfy all of these course requirements.
- برای گرفتن مدرک تحصیلی باید تمام درس‌های لازم را بگذرانی.
- She tried to satisfy the child by giving him a candy.
- کوشید با دادن یک آبنبات کودک را خشنود کند.
- to satisfy one's natural urges
- خواسته‌ی طبیعی خود را ارضا کردن
- to satisfy somebody's curiosity
- حس کنجکاوی کسی را ارضا کردن
- To satisfy any doubts, he went to them unarmed.
- برای برطرف کردن هرگونه شک و تردید، او بدون اسلحه نزد آن‌ها رفت.
- If a consignment does not satisfy all the conditions agreed upon, it will be sent back.
- اگر محموله طبق همه‌ی شرایط مورد توافق نباشد پس فرستاده خواهد شد.
- Our factory is able to satisfy the country's need for bicycles.
- کارخانه‌ی ما می‌تواند نیاز کشور به دوچرخه را پاسخگو باشد.
- This property is not enough to satisfy his loans.
- این ملک برای بازپرداخت وامهای او کافی نیست.
- He had to sell his land to satisfy his creditors.
- مجبور شد برای راضی کردن طلبکاران زمین خود را بفروشد.
- He has no expectation of being satisfied for the work he does at the orphanage.
- او انتظار ندارد که در برابر کاری که در یتیم‌خانه می‌کند، پاداش دریافت کند.
- a treaty to satisfy Indians who had been deprived of their lands
- قراردادی برای دادن غرامت به سرخپوستانی که از زمین‌های خود محروم شده بودند
- This amount will satisfy our needs for now.
- این مقدار فعلاً برای رفع نیازهای ما کافی خواهد بود.
- My reasons for the delay did not satisfy him.
- دلایل من درباره‌ی تأخیر او را قانع نکرد.
- to satisfy the police that one is innocent
- بی‌گناهی خود را به پلیس قبولاندن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، بسند کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد satisfy

  1. verb please, content
    Synonyms: amuse, animate, appease, assuage, befriend, brighten up, captivate, capture, cheer, cloy, comfort, conciliate, delight, do the trick, elate, enliven, entertain, enthrall, exhilarate, fascinate, fill, fill the bill, flatter, get by, gladden, glut, gorge, gratify, hit the spot, humor, indulge, make merry, make the grade, mollify, pacify, placate, propitiate, quench, rejoice, sate, satiate, score, sell, sell on, slake, suit, surfeit
    Antonyms: anger, disappoint, discontent, dissatisfy, upset
  2. verb answer, persuade
    Synonyms: accomplish, appease, assuage, assure, avail, be adequate, be enough, be sufficient, come up to, complete, comply with, conform to, convince, dispel doubt, do, equip, fill, fulfill, furnish, get by, induce, inveigle, keep promise, make good, make the grade, meet, observe, pass muster, perform, provide, put mind at ease, qualify, quiet, reassure, score, sell, serve, serve the purpose, suffice, tide over, win over
    Antonyms: dissuade, fail, frustrate
  3. verb pay, compensate
    Synonyms: answer, atone, clear up, disburse, discharge, indemnify, liquidate, make good, make reparation, meet, pay off, quit, recompense, remunerate, repay, requite, reward, settle, square
    Antonyms: dissatisfy, fail

Collocations

لغات هم‌خانواده satisfy

ارجاع به لغت satisfy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «satisfy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/satisfy

لغات نزدیک satisfy

پیشنهاد بهبود معانی