امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Season

ˈsiːzn ˈsiːzn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    seasoned
  • شکل سوم:

    seasoned
  • سوم‌شخص مفرد:

    seasons
  • وجه وصفی حال:

    seasoning
  • شکل جمع:

    seasons

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
آب‌و‌هوا فصل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Come during the fall, when figs are in season.
- پاییز بیا که فصل انجیر است.
- The four seasons of the year are: spring, summer, fall, and winter.
- چهار فصل سال عبارت‌اند از: بهار و تابستان و پاییز و زمستان.
- the opera season
- فصل اپرا
- the hunting season
- فصل شکار
- the rainy season
- فصل بارانی
- the harvest season
- فصل درو
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
فرصت، هنگام، دوران، ایام
- the fasting season
- دوران روزه‌داری
- it's the season to be jolly!
- هنگام شادی و خرمی فرا رسیده است!
- the slack season in business
- دوران کسادی کاسبی
- there came the good news that the season of sorrow will be over
- رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
- the Nowruz season
- ایام نوروز
- the Christmas season
- ایام کریسمس
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
سال
verb - transitive
چاشنی زدن، ادویه زدن
- Indian food is highly seasoned.
- خوراک هندی پر ادویه است.
- Julie seasoned the food with onions, garlic, and lime juice.
- جولی خوراک را با پیاز و سیر و آبلیمو چاشنی زد.
verb - transitive
خو دادن، معتدل کردن
- As a child, he was seasoned to a hard life.
- در کودکی به زندگی مشقت‌بار خو گرفته بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد season

  1. noun time of year governed by annual equinoxes
    Synonyms: autumn, division, fall, interval, juncture, occasion, opportunity, period, spell, spring, summer, term, time, while, winter
  2. verb flavor food
    Synonyms: color, enliven, lace, leaven, pep, pepper, salt, spice
    Antonyms: cook plain
  3. verb acclimatize, prepare
    Synonyms: acclimate, accustom, anneal, climatize, discipline, fit, habituate, harden, inure, mature, qualify, school, steel, temper, toughen, train

Collocations

  • for a season

    برای مدتی، چند صباح، چند روز

  • in good season

    به‌هنگام، به‌موقع، کمی قبل از وقت

  • in season

    1- (میوه و سبزیجات و غیره) فصل

    2- فصل قانونی برای شکار، دوران مجاز برای شکار کردن 3- در وقت مناسب، به هنگام 4- زود، کمی پیش از وقت 5- (جانور) فحل، گشن، خواهان جفت‌گیری

  • out of season

    خارج از فصل، خارج از دوران ویژه برای هرچیز، نابه‌هنگام

ارجاع به لغت season

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «season» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/season

لغات نزدیک season

پیشنهاد بهبود معانی