امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Seasoned

ˈsiːzənd ˈsiːzənd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    seasons
  • وجه وصفی حال:

    seasoning
  • صفت تفضیلی:

    more seasoned
  • صفت عالی:

    most seasoned

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
باتجربه، کارکشته، کهنه‌کار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- a seasoned traveller
- مسافر باتجربه
- Artie was by then a seasoned musician with six albums to his credit.
- آرتی تا آن زمان با انتشار شش آلبوم به نام خود تبدیل به موسیقی‌دان کارکشته‌ای شده بود.
adjective
چاشنی‌زده، طعم‌دارشده
- seasoned fish
- ماهی طعم‌دارشده
- Coat the fish with seasoned flour.
- ماهی را به آرد طعم‌دار آغشته کنید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد seasoned

  1. adjective experienced
    Synonyms: accomplished, adept, battle-scarred, been around, been there, competent, expert, familiar, hardened, instructed, knowledgeable, matured, old hand, practiced, prepared, pro, professional, qualified, skillful, tested, toughened, trained, tried, vet, veteran, weathered, wise, worldly, worldly wise

ارجاع به لغت seasoned

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «seasoned» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/seasoned

لغات نزدیک seasoned

پیشنهاد بهبود معانی