معنی semiconductor به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˌsemikənˈdʌktər ˌsemikənˈdʌktə

معنی‌ها

noun

نیمه‌رسانایی، جسم نیمه‌هادی (مثل ژرمانیوم وسیلیکون)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

noun

نیمه هادی، نیمرسانا

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد semiconductor

noun A substance as germanium or silicon whose electrical conductivity is intermediate between that of a metal and an insulator; its conductivity increases with temperature and in the presence of impurities

Synonyms: semiconducting material
noun A conductor made with semiconducting material

Synonyms: semiconductor device, semiconductor unit

ارجاع به لغت semiconductor

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «semiconductor» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/semiconductor

لغات نزدیک semiconductor

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

glasses glass ticket taxi wheel boat water pail cafe trousers bedroom table nose bird elephant box money towel