امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Slack

slæk slæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    slacked
  • شکل سوم:

    slacked
  • سوم‌شخص مفرد:

    slacks
  • وجه وصفی حال:

    slacking
  • صفت تفضیلی:

    slacker
  • صفت عالی:

    slackest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb
قطع، انقطاع، دامن آویخته و شل لباس یا هر چیز آویخته و شل، (در جمع) شلوار کار کرباسی، سکون، کسادی، شلی، سست، کساد، پشت گوش فراخ، فراموشکار، کند، بطی،سست کردن، شل کردن، فرونشاندن، کساد کردن، گشاد، شل، ضعیف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- a slack pace
- گام آهسته
- a slack wind
- باد خفیف
- Ice cream business is slack in winter.
- در زمستان بازار بستنی کساد است.
- a slack market
- بازار کساد
- a slack rope
- طناب شل
- Your hold on the bar was too slack.
- میله را خیلی شل نگه داشته بودی.
- slack hands
- دستان سست
- slack control
- کنترل کم
- a slack employee
- کارمند مسامحه‌کار
- don't get slack about preparing yourself for the examinations!
- درباره‌ی آماده‌سازی خودت جهت امتحانات مسامحه نکن!
- to slack a line
- طناب را شل کردن
- stop slacking and get on with that digging!
- اتلاف وقت نکن و کندن را ادامه بده!
- He slacked his pace.
- گام‌های خود را آهسته کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد slack

  1. adjective loose, baggy; inactive
    Synonyms: dull, easy, feeble, flabby, flaccid, flexible, flimsy, inert, infirm, laggard, lax, leisurely, limp, not taut, passive, quaggy, quiet, relaxed, sloppy, slow, slow-moving, sluggish, soft, supine, unsteady, weak
    Antonyms: rigid, stiff, taut, tight
  2. adjective lazy, negligent
    Synonyms: asleep on the job, behindhand, careless, delinquent, derelict, dilatory, disregardful, dormant, dull, easy-going, faineant, idle, inactive, inattentive, indolent, inert, lackadaisical, lax, lethargic, neglectful, not busy, permissive, quiescent, quiet, regardless, remiss, slothful, slow, slow-moving, sluggish, stagnant, tardy
    Antonyms: active, alert, disciplined
  3. noun looseness, excess
    Synonyms: give, leeway, play, room, slackening, slowdown, slow-up
    Antonyms: rigidity, stiffness, tautness, tightness
  4. verb do little or nothing; loosen
    Synonyms: abate, decrease, diminish, dodge, drop off, dwindle, ease, ease off, featherbed, flag, goldbrick, goof off, idle, lax, lay back, lessen, let up, lie down on job, loose, moderate, neglect, reduce, relax, release, shirk, slack off, slow down, taper, tire, untighten, wane
    Antonyms: stiffen, tighten

Collocations

Idioms

  • pick up the slack

    جور کسی را کشیدن، نقص کار کسی را پوشش دادن، (در غیاب کسی) مسئولیت امور را عهده‌دار شدن

ارجاع به لغت slack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «slack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/slack

لغات نزدیک slack

پیشنهاد بهبود معانی