امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Slashing

    American: sˈlæʃɪŋ British: ˈslæʃɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      slashed

    • شکل سوم:

      slashed

    • سوم‌شخص مفرد:

      slashes

    معنی و نمونه‌جمله

    adjective
    بی‌امان، شدید، با روح، سرحال، تخفیف زیاد، عظیم، چاک

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - a slashing success
    - کامیابی شگرف
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد slashing

    1. adjective so sharp as to cause mental pain
      Synonyms:
      sharp harsh biting cutting stinging acid acrid caustic scathing trenchant acerbic vitriolic acidic astringent brutal corrosive vicious mordant pungent mordacious truculent
    1. verb reduce greatly
      Synonyms:
      cutting lowering trimming chopping cropping clipping pruning shearing paring lopping truncating
      Antonyms:
      increasing raising
    1. verb beat severely with a whip or rod
      Synonyms:
      whipping flogging lashing drubbing trouncing slapping slamming scourging blistering lathering excoriating scorching scoring roasting scathing
    1. verb move or stir about violently
      Synonyms:
      cutting striking lashing tossing thrashing reducing decreasing criticizing wounding shortening lessening piercing slicing carving hacking knifing butchering severing slitting gashing striping threshing curtailing convulsing
      Antonyms:
      fixing sewing mending

    ارجاع به لغت slashing

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «slashing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/slashing

    لغات نزدیک slashing

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی