معنی slowly به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈsloʊli ˈsləʊli

آخرین به‌روزرسانی: ۱۹ اسفند ۱۴۰۲

صفت تفضیلی:
more slowly
صفت عالی:
most slowly

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb

به‌‌آرامی، به‌آهستگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- He walked slowly towards the door.

- به‌‌آرامی به سمت در رفت.

- The old man spoke slowly.

- پیرمرد به‌آهستگی صحبت می‌کرد.

- The car moved slowly through heavy traffic.

- ماشین در ترافیک سنگین به‌آرامی حرکت می‌کرد.

- Time seems to pass slowly when you're waiting for something exciting to happen.

- به نظر می‌رسد وقتی منتظر یک اتفاق هیجان‌انگیز هستید، زمان به‌آهستگی سپری می‌شود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد slowly

adverb Without speed (`slow' is sometimes used informally for `slowly')

Synonyms: bit-by-bit, costive, lento, slow, leisurely, sluggish, easy, tardy, unhurried, tardily

Antonyms: quickly
adjective

Synonyms: moderately, gradually, languidly, nonchalantly, gently, haltingly, deliberately, leisurely, casually, at one's leisure, with deliberation, with procrastination, taking one's time, taking one's own sweet time

لغات هم‌خانواده slowly

adjective
slow
verb - transitive
slow
verb - intransitive
slow
adverb
slowly

ارجاع به لغت slowly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «slowly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/slowly

لغات نزدیک slowly

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند