امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Snapshot

ˈsnæpʃɑːt ˈsnæpʃɒt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    snapshots

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable informal
عکس (آماتور)
- She took a snapshot of her friends
- او از دوستانش عکس گرفت.
- The family gathered together for a snapshot.
- خانواده دور هم جمع شدند تا عکس بگیرند.
noun countable
نگاه کلی، نگاه اجمالی، تصویر کلی، دید کلی (از چیزی)
- The survey provides a snapshot of public opinion on the issue.
- این نظرسنجی نگاهی کلی از افکار عمومی در مورد این موضوع ارائه می‌دهد.
- The report gives a snapshot of the company's financial performance over the past year.
- در این گزارش تصویر کلی‌ای از عملکرد مالی این شرکت در سال گذشته ارائه شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد snapshot

  1. noun A human likeness
    Synonyms: candid camera shot, action shot
  2. noun An informal photograph; usually made with a small hand-held camera
    Synonyms: photo, snap, print, shot

ارجاع به لغت snapshot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «snapshot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/snapshot

لغات نزدیک snapshot

پیشنهاد بهبود معانی