امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sorrow

ˈsɑːroʊ / / ˈsɔː- ˈsɒrəʊ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive C2
سوگ، غم، غم‌واندوه، غصه، حزن، مصیبت، غمگین کردن، غصه‌دار کردن، تأسف خوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the sorrows of young Werther
- غصه‌های ورتر جوان
- sorrow at the loss of a dear friend
- اندوه درگذشت یک دوست عزیز
- The mother's sorrow made us all sad.
- غم آن مادر همه‌ی ما را محزون کرد.
- The son's misdeeds became his father's sorrow.
- اعمال بد پسر مایه‌ی غصه‌ی پدرش شد.
- He expressed sorrow for the wrong he had done.
- به‌خاطر کار بدی که کرده بود اظهار تأسف کرد.
- She has had many sorrows in her life.
- در زندگی با بلایای زیادی روبه‌رو بوده است.
- you who are unmoved by others' sorrows ...
- تو کز محنت دیگران بی‌غمی...
- She sorrowed over her child's death.
- به‌دلیل مرگ فرزندش گریه و زاری می‌کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sorrow

  1. noun extreme upset, grief
    Synonyms: affliction, agony, anguish, bad news, big trouble, blow, blues, care, catastrophe, dejection, depression, distress, dolor, grieving, hardship, heartache, heartbreak, lamenting, melancholy, misery, misfortune, mourning, pain, rain, regret, remorse, repentance, rue, sadness, suffering, trial, tribulation, trouble, unhappiness, weeping, woe, worry, wretchedness
    Antonyms: happiness, joy, relief
  2. verb be very upset, grieved
    Synonyms: agonize, bemoan, be sad, bewail, carry on, cry a river, deplore, eat heart out, grieve, groan, hang crepe, lament, moan, mourn, regret, sing the blues, sob, take on, weep
    Antonyms: be happy, be joyful, delight, relieve

ارجاع به لغت sorrow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sorrow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sorrow

لغات نزدیک sorrow

پیشنهاد بهبود معانی