امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Spell

spel spel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    spelt
  • شکل سوم:

    spelt
  • سوم‌شخص مفرد:

    spells
  • وجه وصفی حال:

    spelling
  • شکل جمع:

    spells

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb A2
هجی کردن، املا کردن، درست نوشتن، پی بردن به، خواندن، طلسم کردن، دل کسی را بردن، سحر، جادو، طلسم، جذابیت، افسون، حمله ناخوشی، حمله

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He muttered a spell and the door opened by itself.
- وردی را زمزمه کرد و در، خودبه‌خود باز شد.
- to break a spell
- طلسم را شکستن
- to put under a spell
- طلسم کردن
- the spell of her personality
- افسون شخصیت او
- to cast a spell on someone
- کسی را جادو کردن
- His spelling is poor.
- املای او بد است.
- Can you spell my name?
- می‌توانی نام مرا هجی کنی؟
- spelling errors
- اشتباهات املایی
- He spelled out God through His creation.
- از روی آفرینش به (وجود) خدا پی برد.
- It was hard to spell out his meaning.
- فهمیدن منظور او دشوار بود.
- Crop failure spells famine for next year.
- خرابی محصول از قحطی در سال آینده حکایت دارد.
- The new policy could spell disaster for the carpet industry.
- این سیاست جدید ممکن است برای صنعت قالی بافی فاجعه به بار بیاورد.
- Four-man teams spell each other every six hours.
- هر شش ساعت یک‌بار گروه‌های چهار‌نفری نوبت عوض می‌کنند.
- He and his brother spell each other.
- او و برادرش به جای همدیگر کار می‌کنند.
- It was hot and we decided to spell the camels.
- هوا گرم بود و تصمیم گرفتیم به شترها استراحت بدهیم.
- Each spell lasts five hours.
- هر نوبت کار پنج ساعت طول می‌کشد.
- a two-year spell as reporter
- دوران خدمت دوساله به‌عنوان گزارشگر
- a spell of violence
- یک دوره خشونت
- a cold spell
- دوران هوای سرد
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spell

  1. noun interval, period
    Synonyms: bit, bout, course, go, hitch, interlude, intermission, patch, relay, season, shift, space, stint, streak, stretch, term, time, tour, tour of duty, trick, turn, while
  2. noun magical aura over an entity
    Synonyms: abracadabra, allure, amulet, bewitching, bewitchment, charm, conjuration, enchanting, enchantment, exorcism, fascination, glamour, hex, hexing, hocus-pocus, incantation, jinx, magic, mumbo jumbo, rune, sorcery, talisman, trance, voodoo, whack, whammy, witchery
  3. noun seizure
    Synonyms: access, attack, fit, illness, jag, paroxysm, spasm, stroke, throe, turn
  4. verb mean, imply
    Synonyms: add up to, amount to, augur, connote, denote, express, herald, import, indicate, intend, point to, portend, presage, promise, signify, suggest
  5. verb give rest, relief
    Synonyms: allow, breathe, free, lay off, lie by, release, relieve, stand in for, take over, take the place of
    Antonyms: abuse, run ragged, use

Phrasal verbs

  • spell out

    واضح توضیح دادن

    هجی کردن، بریده‌بریده خواندن

Idioms

  • under a spell

    سحرشده، جادوشده، طلسم‌شده، افسون‌شده

لغات هم‌خانواده spell

ارجاع به لغت spell

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spell» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spell

لغات نزدیک spell

پیشنهاد بهبود معانی