امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Splash

splæʃ splæʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    splashed
  • شکل سوم:

    splashed
  • سوم‌شخص مفرد:

    splashes
  • وجه وصفی حال:

    splashing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb B2
شتک، صدای ترشح، چلپ‌چلوپ، صدای ریزش، ترشح کردن، چلپ‌چلوپ کردن، ریختن (با صدای ترشح)، دارای ترشح، دارای صدای چلپ‌چلوپ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- A car passed by and splashed us with muddy water.
- اتومبیلی رد شد و به ما آب گل‌آلود پاشید.
- Paul splashed cologne on his face.
- پال به صورتش ادوکلن پاشید.
- The children were splashing in the pool.
- بچه‌ها در حوض شلپ‌شلوپ می‌کردند.
- He splashed overboard and swam ashore.
- از قایق شلپی بیرون پرید و تا ساحل شنا کرد.
- Don't splash your dress.
- پیراهنت را لک نکن.
- Some painters merely splash paint on the canvas.
- برخی نقاشان فقط رنگ را بر کرباس می‌پاشند.
- The paper splashed the story on page one.
- روزنامه آن ماجرا را در صفحه‌ی اول با حروف بزرگ چاپ کرد.
- Revolutionary slogans were splashed on the walls of the city.
- بر در و دیوار شهر شعارهای انقلابی نوشته بودند.
- I splashed out » 400 for a new watch.
- چهار صد لیره برای یک ساعت نو ولخرجی کردم.
- The sunlight splashed over her golden hair.
- نور خورشید بر گیسوان زرین او می‌درخشید.
- Sunset colors were splashed across the sky.
- رنگهای غروب آفتاب در سرتاسر آسمان پراکنده شده بودند.
- The big stone hit the water with a splash.
- سنگ بزرگ با صدای شلپ بر آب خورد.
- There is a big splash of paint on the floor.
- در کف اتاق لکه‌ی بزرگ رنگ وجود دارد.
- just a splash of vodka, please
- لطفاً فقط کمی ودکا
- His new film made a big splash.
- فیلم جدید او سر و صدای زیادی به پا کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد splash

  1. noun spattering, impact
    Synonyms: burst, dash, display, effect, patch, sensation, splurge, stir, touch
  2. verb throw liquid
    Synonyms: bathe, bespatter, broadcast, dabble, dash, douse, drench, drown, get wet, moisten, paddle, plash, plunge, shower, slop, slosh, soak, sop, spatter, splatter, spray, spread, sprinkle, squirt, strew, throw, wade, wallow, wet

Collocations

  • a splash of color

    لکه یا قطعه‌ای رنگین، بخش پوشیده از رنگ

Idioms

  • make a splash

    سر و صدا ایجاد کردن، جلب توجه کردن، گرفتن

ارجاع به لغت splash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «splash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/splash

لغات نزدیک splash

پیشنهاد بهبود معانی