معنی sprig به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

sprɪɡ sprɪɡ

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb

شاخه کوچک، ترکه، بوته، میخ کوچک بی‌سر، نوباوه، جوانک، گلدوزی کردن، به‌شکل شاخ‌وبرگ در‌آوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- a sprig of laurel

- شاخه‌ای برگ‌ بو

- a sprig of parsley

- یک شاخه جعفری

- a young sprig of nobility

- جوانی از نسل اشراف

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sprig

noun A young stemlike growth arising from a plant

Synonyms: bine, offshoot, runner, shoot, sprout, tendril
noun A small branch or division of a branch (especially a terminal division); usually applied to branches of the current or preceding year

Synonyms: branchlet, twig
adjective

Synonyms: slip

ارجاع به لغت sprig

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «sprig» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sprig

لغات نزدیک sprig

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند