معنی switch off به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb informal

از توجه به کسی یا چیزی دست برداشتن، بی‌توجهی کردن

- It's important to switch off from work and spend quality time with loved ones to maintain a healthy work-life balance.

- برای حفظ تعادل بین کار و زندگی، مهم است که از توجه به کار دست بردارید و با عزیزان خود وقت بگذرانید.

- When the meeting became unproductive, I decided to switch off and focus on my own tasks.

- وقتی جلسه غیرسازنده و بی‌حاصل شد، تصمیم گرفتم به آن بی‌توجهی کنم و روی وظایف خودم تمرکز کنم.

phrasal verb

خاموش کردن

- Don't forget to switch off the lights before leaving the room.

- یادت نره که قبل از خروج از اتاق، چراغ‌ها رو خاموش کنی.

- I always switch off my laptop before going to bed to save energy.

- همیشه قبل از رفتن به رختخواب، لپ‌تاپ را خاموش می‌کنم تا در مصرف انرژی صرفه‌جویی کنم.

پیشنهاد بهبود معانی

ارجاع به لغت switch off

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «switch off» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/switch-off

لغات نزدیک switch off

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند