امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Systematic

    ˌsɪstəˈmætɪk ˌsɪstəˈmætɪk
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more systematic

    • صفت عالی:

      most systematic

    معنی‌ها و نمونه‌جمله

    adjective C2
    نظام‌مند، قاعده‌دار، منظم، مرتب، هم‌ست‌دار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    adjective
    روش‌دار، اصولی
    - a systematic study of the causes of the Korean war
    - پژوهشی روشمند درباره‌ی دلایل جنگ کره
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد systematic

    1. adjective orderly
      Synonyms:
      organized ordered regular methodical efficient systematized arranged logical precise complete methodic analytical businesslike well-ordered standardized out-and-out thoroughgoing
      Antonyms:
      disorderly chaotic confused unsystematic unmethodical mixed up

    لغات هم‌خانواده systematic

    • adjective
      systematic

    ارجاع به لغت systematic

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «systematic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/systematic

    لغات نزدیک systematic

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی