امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tarnish

ˈtɑːrnɪʃ ˈtɑːnɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tarnished
  • شکل سوم:

    tarnished
  • سوم‌شخص مفرد:

    tarnishes
  • وجه وصفی حال:

    tarnishing
  • شکل جمع:

    tarnishes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
تیره کردن، کدر کردن، لکه‌دار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The silver tray needs to be polished, it is badly tarnished.
- سینی نقره نیاز به جلا دادن دارد؛ چون بدجوری سیاه شده است.
- to tarnish one's memory
- خاطره‌ی کسی را مکدر کردن
- Her good name has become tarnished.
- نام نیک او لکه‌دار شده است.
- the tarnish on the old mirror
- کدرشدگی آینه‌ی کهنه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tarnish

  1. verb dirty, corrupt
    Synonyms: befoul, begrime, blacken, blemish, blot, contaminate, damage, darken, defame, defile, dim, discolor, disgrace, dull, embarrass, grime, harm, hurt, impair, injure, lose luster, lose shine, mar, muddy, pale, pollute, rust, slander, smear, smudge, soil, spoil, spot, stain, sully, taint, tar, vitiate
    Antonyms: clean, fix, polish, uncorrupt

ارجاع به لغت tarnish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tarnish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tarnish

لغات نزدیک tarnish

پیشنهاد بهبود معانی