امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tarry

ˈteri ˈtæri
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb
قیری، قیراندود، درنگ، درنگ کردن، تأخیر کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Don't tarry or the train will leave.
- تأخیر نکن، والا قطار خواهد رفت.
- We had no reason to tarry in Yazd.
- دلیلی نداشت که در یزد توقف کنیم.
- We did not tarry long before the gate was opened.
- پیش از باز شدن دروازه زیاد انتظار نکشیدیم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tarry

  1. verb dawdle, delay
    Synonyms: abide, bide, dally, drag, drag one’s feet, dwell, filibuster, get no place fast, goof around, hang around, hold the phone, lag, linger, lodge, loiter, lose time, pause, poke, procrastinate, put off, remain, rest, sojourn, stall, stay, stick around, stop, stop over, tail, take one’s time, temporize, tool, trail, visit, wait, warm a chair
    Antonyms: carry on, complete, finish, go

ارجاع به لغت tarry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tarry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tarry

لغات نزدیک tarry

پیشنهاد بهبود معانی