امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Task

tæsk tɑːsk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tasked
  • شکل سوم:

    tasked
  • سوم‌شخص مفرد:

    tasks
  • وجه وصفی حال:

    tasking
  • شکل جمع:

    tasks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
کار، وظیفه، تکلیف، امر مهم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the tasks that were set for chemistry students
- تکالیفی که برای دانشجویان شیمی تعیین شده بود
- a novel which I had to read as a school holiday task
- رمانی که باید به‌عنوان تکلیف دوران تعطیلات مدرسه می‌خواندم
- The task of controlling the tickets was given to him.
- وظیفه‌ی وارسی بلیطها به او واگذار شده بود.
- A teacher's task is to teach and to guide.
- وظیفه معلم آموزش دادن و ارشاد است.
verb - transitive
زیاد خسته کردن، به کاری گماشتن، تحمیل کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد task

  1. noun job or chore, often assigned
    Synonyms: assignment, bother, burden, business, calling, charge, daily grind, deadweight, duty, effort, employment, enterprise, errand, exercise, fun and games, function, gig, grind, grindstone, headache, labor, load, long row to hoe, millstone, mission, nuisance, occupation, office, onus, pain, project, province, responsibility, stint, strain, tax, toil, trouble, undertaking, vocation, work
    Antonyms: entertainment, fun, pastime
  2. verb assign, burden
    Synonyms: charge, encumber, entrust, exhaust, lade, load, oppress, overload, push, saddle, strain, tax, test, weary, weigh, weight
    Antonyms: unburden

Idioms

  • take to task

    سرزنش کردن، به باد انتقاد گرفتن

ارجاع به لغت task

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «task» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/task

لغات نزدیک task

پیشنهاد بهبود معانی