امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Television

ˌteləˈvɪʒən ˈteləˌvɪʒən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    televisions

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
تلویزیون

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a television set
- دستگاه تلویزیون
- television advertising
- آگهی‌های تلویزیونی
- The news on the television informs us about the latest happenings.
- اخبار تلویزیون ما را از آخرین اتفاقات مطلع می‌کند.
- The television in the living room is outdated and needs to be replaced.
- تلویزیون اتاق نشیمن قدیمی است و نیاز به تعویض دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد television

  1. noun visual and audio entertainment transmitted via radio waves
    Synonyms: audio, baby-sitter, boob tube, box, eye, idiot box, receiver, small screen, station, telly, tube, TV, TV set, vid, video

ارجاع به لغت television

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «television» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/television

لغات نزدیک television

پیشنهاد بهبود معانی