امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Thread

θred θred
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    threaded
  • شکل سوم:

    threaded
  • سوم‌شخص مفرد:

    threads
  • وجه وصفی حال:

    threading
  • شکل جمع:

    threads

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable C2
نخ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I need to find a matching thread for this button.
- باید برای این دکمه نخ هم‌رنگ پیدا کنم.
- She carefully threaded the needle with thread.
- سوزن را با دقت با نخ نخ کرد.
noun countable
مجازی رشته، باریکه، خط
- The thread of smoke rose from the chimney.
- رشته‌ی دود از دودکش بلند شد.
- She followed the thread of light through the dark alley.
- باریکه‌ی نور در کوچه‌ی تاریک را دنبال کرد.
noun countable C2
مجازی دنباله، رشته (کتاب و گفتار و غیره)
- He lost the thread of the argument.
- دنباله‌ی استدلال را نگرفت.
- the thread of a story
- رشته‌ی داستان
noun countable C2
کامپیوتر ریسه (مجموعه‌ی پیام‌ها و غیره درباره‌ی یک موضوع که در یک گروه تبادل‏ نظر اینترنتی ارسال می‌شود)
- The thread in the online forum provides valuable insights into the stock market trends.
- ریسه‌ی موجود در این انجمن برخط بینش‌های ارزشمندی درمورد روندهای بازار سهام را ارائه می‌دهد.
- That thread has been active for months now.
- این ریسه چندین ماه است که فعال بوده است.
noun countable
رِزوه (شیارهای مارپیچی بیرون پیچ یا درون مهره)
- the worn-out thread of an old screw
- رزوه‌های ساییده‌شده‌ی پیچ قدیمی
- The tiny thread on the screw was difficult to see.
- رزوه‌ی ریز پیچ به‌سختی دیده می‌شد.
noun plural informal
پوشاک قدیمی لباس‌ها
- She always wore the finest threads.
- او همیشه بهترین لباس‌ها را می‌پوشید.
- He always made sure his threads were well-pressed before going out.
- او همیشه قبل از بیرون رفتن از خوب اتو شدن لباس‌هایش مطمئن می‌شد.
verb - transitive C2
نخ کردن (سوزن)
- Can you thread the needle for me?
- آیا می‌تونی سوزن رو برام نخ کنی؟
- She threaded a needle with white thread.
- سوزن را با نخ سفید نخ کرد.
verb - transitive
به نخ کشیدن (مهره و غیره)
- He threaded the beads and made a beautiful bracelet.
- مهره‌ها را به نخ کشید و دست‌بند زیبایی را درست کرد.
- He carefully threaded the delicate pearls.
- مرواریدهای ظریف را با دقت به نخ کشید.
verb - intransitive verb - transitive
به‌زحمت عبور کردن، به‌زحمت گذر کردن
- The hiker threaded through the dense forest.
- کوه‌نورد به‌زحمت از میان جنگل انبوه عبور کرد.
- We threaded through the crowded market.
- به‌زحمت از میان بازار شلوغ گذر کردیم.
verb - transitive
ورزش انداختن (پاس و ضربه) (به بازیکن هم‌دسته) (به‌ویژه بین بازیکنان تیم رقیب)
- The soccer player threaded a perfect pass to her teammate.
- این بازیکن فوتبال پاس عالی‌ای برای هم‌تیمی‌اش انداخت.
- He threaded the ball through the defenders.
- توپ را از میان مدافعان انداخت.
verb - transitive
آرایش و پیرایش بند انداختن
- She threaded her eyebrows with precision.
- ابروهایش را با دقت بند انداخت.
- She threaded her client's eyebrows.
- ابروهای مشتری‌اش را بند انداخت.
verb - transitive
کامپیوتر ریسه‌بندی کردن (مرتب کردن و در کنار هم قرار دادن پیام‌ها و ایمیل‌ها و فرسته‌ها و غیره که درباره‌ی یک موضوع خاص هستند)
- I need you to thread all the responses.
- باید همه‌ی پاسخ‌ها را ریسه‌بندی کنم.
- She threaded her tweets.
- توییت‌هایش را ریسه‌بندی کرد.
noun
رشته (تار عنکبوت)
- The intricate patterns of the threads of a spider's web fascinated the curious child.
- الگوهای پیچیده‌ی رشته‌های تار عنکبوت کودک کنجکاو را مجذوب خود کرد.
- I could see the shimmering thread of the spider's web.
- می‌توانستم رشته‌ی درخشان تار عنکبوت را ببینم.
noun
رگه، رشته
- a thread of red in the marble
- رگه‌ی قرمز در مرمر
- a fine thread of gold
- رشته‌‌ی ظریف طلا
verb - transitive
رد کردن (چیزی درون چیز دیگر)
- to thread the wire through the pulley
- سیم را از قرقره رد کردن
- It took me a few tries to thread the fishing line through the tiny hook.
- چند بار تلاش کردم تا نخ ماهیگیری را از قلاب کوچک رد کنم.
verb - transitive
گذاشتن (فیلم و نوار و غیره)
- He carefully threaded the film into the camera.
- فیلم را با دقت درون دوربین گذاشت.
- Remember to thread a film into the camera before trying to take any pictures.
- به یاد داشته باشید که قبل از اقدام به گرفتن عکس، فیلم را درون دوربین بگذارید.
verb - transitive
رزوه‌دار کردن (پیچ و مهره)
- The mechanic threaded the bolts.
- مکانیک پیچ‌ها را رزوه‌دار کرد.
- She used a tap and die set to thread the screw.
- از قلاویز و حدیده برای رزوه‌دار کردن پیچ استفاده کرد.
verb - transitive
رگه‌دار شدن
- white marble threaded with blue and black lines
- مرمر سفیدی که با خط‌های آبی و سیاه رگه‌دار شده است
- a red tapestry threaded with gold
- پرده‌ی نگارین قرمزی که با طلا رگه‌دار شده است
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد thread

  1. noun A very fine continuous strand
    Synonyms: fiber, filament, yarn, cotton, lisle, strand, wool, ribbon, wire, string, cord, fibre, hair, flax, gossamer, fibril, floss, cobweb, ligature, lint, twist, pile, ravel, tape, raveling, silk, stamen, staple, braid, thrum.--v. thrid, twine, warp, weft, woof
  2. noun Something that suggests the continuousness of a fine continuous filament
    Synonyms: skein, strand
  3. verb To pass thread through a needle
    Synonyms: string, wire, run-through, wind through, slip through, draw
    Antonyms: undo, unthread, change the thread
  4. noun Articles worn to cover the body.
    Synonyms: Used in plural: apparel, attire, clothes, clothing, dress, garment, habiliment, raiment, tog
  5. verb To connect
    Synonyms: attach, weave together, weave, string-together, wind, meander, wander
  6. noun The raised helical rib going around a screw
    Synonyms: screw-thread
  7. noun The connections that link the various parts of an event or argument together
    Synonyms: train-of-thought
  8. adjective
    Synonyms: capillaceous, capilliform, filamentous, filar

ارجاع به لغت thread

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «thread» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/thread

لغات نزدیک thread

پیشنهاد بهبود معانی