امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Timely

ˈtaɪmli ˈtaɪmli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb C1
به‌موقع، به‌هنگام، به‌جا، به‌وقت، به‌گاه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a timely decision
- تصمیم به‌موقع
- a timely book
- کتاب مناسب
- The brief was timely filed with the court.
- پرونده سر وقت در دادگاه به ثبت رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد timely

  1. adjective at the right time
    Synonyms: appropriate, auspicious, convenient, favorable, fit, fitting, in good time, in the nick of time, judicious, likely, meet, modern, now, opportune, pat, promising, prompt, proper, propitious, prosperous, punctual, seasonable, suitable, timeous, towardly, up-to-date, up-to-the-minute, well-timed, with it
    Antonyms: inappropriate, inopportune, unsuitable, untimely

لغات هم‌خانواده timely

ارجاع به لغت timely

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «timely» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/timely

لغات نزدیک timely

پیشنهاد بهبود معانی