امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tip

tɪp tɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tipped
  • شکل سوم:

    tipped
  • سوم‌شخص مفرد:

    tips
  • وجه وصفی حال:

    tipping
  • شکل جمع:

    tips

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
انعام

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Uncle Ahmad Khan always tipped generously.
- عمو احمدخان همیشه انعام‌های سخاوتمندانه می‌داد.
- I gave the waiter a ten-dollar tip.
- به پیشخدمت ده دلار انعام دادم.
- Should the tip be paid separately?
- آیا انعام را باید جداگانه داد؟
noun countable
نوک، سر، قله، رأس
- the tip of my finger
- نوک انگشت من
- the tip of the hill
- قله‌ی تپه
- from the tip of her toe to the tip of her head
- از نوک پا تا نوک سرش
- the southern tip of that island
- رأس جنوبی آن جزیره
- The tips of the bird's wings were red.
- نوک بال‌های پرنده قرمز رنگ بود.
- the sharp tip of the spear
- نوک تیز نیزه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
راهنمایی، پند، هشدار
- He gave me a few tips on how to operate the old computer.
- درباره‌ی به کار انداختن آن کامپیوتر قدیمی به من چند راهنمایی کرد.
- A tip-off given by an anonymous person led to the arrest of the accused.
- هشداری که از سوی شخص ناشناس داده شده بود منجر به بازداشت متهم شد.
noun countable
ضربه‌ی آهسته
- I gave him a tip on the shoulder and said, "hello!"
- دستی بر شانه‌اش زدم و گفتم "سلام!"
verb - transitive
انعام دادن
verb - transitive
هشدار دادن، با خبر کردن، خبر دادن، آگاهاندن، اطلاع دادن
- One of the conspirators tipped the police off.
- یکی از توطئه‌کنندگان به پلیس اطلاع داد.
verb - transitive
آهسته ضربه زدن
- When he sew the ladies, he greeted them and tipped his hat.
- وقتی که خانم‌ها را دید سلام کرد و دست به کلاهش زد.
verb - transitive
نوک گذاشتن، نوک‌دار کردن
- The natives tipped their arrows with metal.
- بومیان به پیکان‌های خود نوک فلزی می‌زدند.
verb - transitive
انعام دادن
verb - intransitive
کج کردن، سرازیر کردن
- The children tipped the table and the cup fell off.
- بچه‌ها میز را کج کردند و فنجان افتاد.
- The wind was so strong that it tipped the car over.
- باد آن‌قدر زور داشت که اتومبیل را چپه کرد.
- He tipped his head to one side.
- سرش را به یک سو کج کرد.
verb - intransitive
کج شدن، سرازیر شدن، شیب پیدا کردن
verb - intransitive
نوک‌دار شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tip

  1. noun very top
    Synonyms: apex, cap, crown, cusp, edge, end, extremity, head, nip, peak, point, stub, summit, tiptop, vertex
    Antonyms: bottom, nadir
  2. noun gratuity paid
    Synonyms: compensation, cue, fee, gift, handout, lagniappe, money, one-way, perk, perquisite, pourboire, reward, small change, something, sweetener
  3. verb knock over; cause to lean
    Synonyms: bend, cant, capsize, careen, dump, empty, heel, incline, lean, list, overset, overturn, pour, recline, shift, slant, slope, spill, tilt, topple, topple over, turn over, unload, upend, upset, upturn
    Antonyms: straighten
  4. verb give inside information
    Synonyms: advise, caution, clue, cue, forewarn, give a clue, give a hint, give the low-down, hint, prompt, steer, suggest, tip off, warn
    Antonyms: conceal, hide
  5. noun inside information
    Synonyms: bang, bug, buzz, clue, cue, dope, forecast, hint, in, information, inkling, inside wire, knowledge, news, point, pointer, prediction, prompt, secret information, steer, suggestion, two cents’ worth, warning, whisper, word, word of advice, word to the wise
    Antonyms: silence

Phrasal verbs

  • tip in

    (صحافی - نقشه یا جدول یا تصویر به داخل) کتاب چسباندن

Collocations

Idioms

  • tip of the iceberg

    نمونه‌ی کوچکی از مشکلات بزرگ‌تر و پنهان

  • tip one's hand

    (عامیانه) نقشه یا تصمیم خود را به‌روز دادن (معمولاً ناخودآگاهانه)، دست خود را رو کردن

ارجاع به لغت tip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tip

لغات نزدیک tip

پیشنهاد بهبود معانی