امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Transition

trænˈzɪʃn / / -ˈsɪ- trænˈzɪʃn / / -ˈsɪ-
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    transitioned
  • شکل سوم:

    transitioned
  • سوم‌شخص مفرد:

    transitions
  • وجه وصفی حال:

    transitioning
  • شکل جمع:

    transitions

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
گذار، تحول، انتقال، عبور، تغییر از یک حالت به حالت دیگر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a period of transition
- یک دوره‌ی تحول
- Japan's transition to a multiparty democracy was fast.
- تغییر ژاپن به یک دموکراسی چند حزبی سریع بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد transition

  1. noun change, often major
    Synonyms: alteration, changeover, conversion, development, evolution, flux, growth, metamorphosis, metastasis, passage, passing, progress, progression, realignment, shift, transformation, transit, transmutation, turn, turning point, upheaval
    Antonyms: beginning, conclusion, end, finish, introduction, sameness, stagnation, start

ارجاع به لغت transition

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «transition» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/transition

لغات نزدیک transition

پیشنهاد بهبود معانی