امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Tremendous

    trɪˈmendəs trɪˈmendəs
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more tremendous

    • صفت عالی:

      most tremendous

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    عالی، فوق‌العاده، جانانه، شگرف، محشر، معرکه

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - a tremendous blow
    - ضربه‌ای جانانه
    - your party was really tremendous!
    - مهمانی شما واقعاً معرکه بود!
    adjective
    عظیم، بزرگ، با عظمت، زیاد، بسیار، بی‌اندازه
    - a tremendous mountain
    - کوهی عظیم
    - I enjoyed his speech tremendously.
    - از نطق او بی‌اندازه لذت بردم.
    adjective
    هراس‌انگیز، وحشتناک، مهیب، سهمگین، ترسناک
    - the tremendous noise of explosion
    - صدای مهیب انفجار
    - The tremendous storm shook the foundations of the old house.
    - طوفان سهمگین پایه‌های خانه‌ی قدیمی را لرزاند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد tremendous

    1. adjective huge, overwhelming
      Synonyms:
      great large enormous massive immense tremendous wonderful amazing fantastic awesome terrific fabulous monstrous colossal gigantic stupendous prodigious mammoth vast jumbo whopping humongous towering monumental incredible exceptional extraordinary appalling dreadful awful fearful frightful terrible astounding formidable gargantuan titanic whale blimp mondo cracking deafening great big whopper
      Antonyms:
      small little insignificant unimportant tiny underwhelming

    ارجاع به لغت tremendous

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «tremendous» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tremendous

    لغات نزدیک tremendous

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی