امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Twist

twɪst twɪst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    twisted
  • شکل سوم:

    twisted
  • سوم‌شخص مفرد:

    twists
  • وجه وصفی حال:

    twisting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
پیچ دادن، تاب دادن، پیچاندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- I twisted my ankle.
- مچ پایم رگ به رگ شد.
- Several yarns are twisted together to make a cord.
- برای ساختن ریسمان چندین نخ به‌ هم تابیده می‌شود.
- a pig's twisted tail
- دم پیچ‌خورده‌ی خوک
- a river that twists through a green valley
- رودخانه‌ای که در درهای سبز پیچ و خم دارد
- If you twist the blade of this knife, it will break.
- اگر تیغه‌ی این چاقو را بپیچانی می‌شکند.
- The snake twisted itself around the branch.
- مار خودش را دور شاخه پیچید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
گمراه کردن، از راه درست به در کردن، تحریف کردن
- don't twist my words!
- حرف‌های مرا تحریف نکن!
- those phrases that can be twisted to mean whatever governments want
- آن عباراتی که می‌توان آن‌ها را طوری تحریف کرد که معنی دلخواه دولت‌ها را برسانند
- the twisted mind of a criminal
- فکر منحرف یک آدم تبهکار
verb - transitive
چلاندن، کج و کوله کردن
- When he shaves he twists his face.
- وقتی ریش می‌تراشد صورت خود را کج‌و‌معوج می‌کند.
verb - intransitive
پیچیدن، تاب خوردن، لولیدن
noun countable
پیچ، تاب، پیچ‌خوردگی، خم
- a twist in the road
- خم جاده
- a new twist in the story of the film
- یک دگرگونی جدید در داستان فیلم
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد twist

  1. noun curl, spin
    Synonyms: arc, bend, braid, coil, convolution, curlicue, curve, flourish, hank, helix, jerk, meander, plug, ply, pull, roll, spiral, swivel, torsion, turn, twine, undulation, warp, wind, wrench, yank, zigzag
  2. noun sudden development; oddity
    Synonyms: aberration, bent, change, characteristic, confusion, crotchet, eccentricity, entanglement, foible, idiosyncrasy, kink, knot, mess, mix-up, peculiarity, proclivity, quirk, revelation, screw-up, slant, snarl, surprise, tangle, trait, turn, variation
  3. verb curl, spin
    Synonyms: coil, contort, corkscrew, encircle, entwine, intertwine, rick, screw, spiral, sprain, squirm, swivel, turn, turn around, twine, twirl, warp, weave, wiggle, wind, wrap, wrap around, wreathe, wrench, wriggle, wring, writhe, zigzag
    Antonyms: straighten, uncurl, untwist
  4. verb misrepresent
    Synonyms: alter, belie, change, color, contort, distort, falsify, garble, misquote, misstate, pervert, warp
    Antonyms: explain, explicate

Collocations

  • twist around one's finger

    دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

Idioms

  • twist around one's finger

    دور انگشت خود چرخاندن، کاملاً تحت تسلط خود درآوردن، ملعبه کردن

  • twist someone's arm

    (کسی را) وادار به انجام کاری کردن، تحت فشار قرار دادن، به‌زور قبولاندن، مجبور کردن، متقاعد کردن

  • twist the lion's tail

    با دم شیر بازی کردن

لغات هم‌خانواده twist

ارجاع به لغت twist

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «twist» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/twist

پیشنهاد بهبود معانی