امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Umpire

ˈʌmpaɪr ˈʌmpaɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    umpired
  • شکل سوم:

    umpired
  • سوم‌شخص مفرد:

    umpires
  • وجه وصفی حال:

    umpiring
  • شکل جمع:

    umpires

معنی

noun adverb countable
سرحکم ( hakam )، سرداور، داور مسابقات، حکمیت، داوری، داوری کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد umpire

  1. noun person who settles dispute
    Synonyms: adjudicator, arbiter, arbitrator, assessor, compromiser, inspector, judge, justice, mediator, moderator, negotiator, peacemaker, proprietor, ref, referee, settler, ump

ارجاع به لغت umpire

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «umpire» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/umpire

لغات نزدیک umpire

پیشنهاد بهبود معانی