امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Unbecoming

ˌʌnbɪˈkʌmɪŋ ˌʌnbɪˈkʌmɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
ناشایست، نازیبا، ناخوشایند، نامناسب، قبیح، دور از شأن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- behavior unbecoming a lady.
- رفتاری که در شأن یک بانو نیست.
- You must not do what is unbecoming for your situation.
- نباید کاری که برای موقعیتی ناخوشایند است انجام دهی.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unbecoming

  1. adjective improper, unsuitable
    Synonyms: awkward, clumsy, discreditable, gauche, ill-suited, inappropriate, inapt, incongruous, indecent, indecorous, indelicate, inept, maladroit, malapropos, offensive, rough, salacious, tacky, tasteless, unattractive, unbefitting, uncomely, undue, unfair, unfit, unfitting, unflattering, ungodly, unhandsome, unlovely, unseasonable, unseemly, unsightly, unsuited, untimely, untoward, unworthy
    Antonyms: acceptable, becoming, fitting, proper, seemly, suitable

ارجاع به لغت unbecoming

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unbecoming» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unbecoming

لغات نزدیک unbecoming

پیشنهاد بهبود معانی