معنی verdict به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈvɜrːdɪkt ˈvɜːdɪkt

معنی و نمونه‌جمله

noun countable

رأی، رأی هیئت‌منصفه، فتوی، نظر، قضاوت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- She rejects the critics' verdict against her recent book.

- او داوری هنرسنجان درباره‌ی کتاب اخیر خودش را قبول ندارد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد verdict

noun law judgment

Synonyms: adjudication, answer, arbitrament, award, conclusion, decision, decree, deduction, determination, finding, opinion, ruling, sentence

Antonyms: accusation

ارجاع به لغت verdict

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «verdict» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/verdict

لغات نزدیک verdict

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی