امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Victualler

    American: ˈvɪtlər British: ˈvɪtlə
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    به این شکل نیز نوشته می‌شود: victualer


    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable
    آذوقه‌رسان، مأمور تهیه‌ی خواربار (کشتی و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری
    - skilled victuallers
    - آذوقه‌رسان‌های ماهر
    - The success of the military operation depended on the ability of the victualer.
    - موفقیت این عملیات نظامی به توانایی مأمور تهیه‌ی خواربار بستگی داشت.
    noun countable
    انگلیسی بریتانیایی متصدی میکده
    - The victualler's license was revoked due to his continued violation of liquor control laws.
    - به دلیل تداوم نقض قوانین کنترل مشروب، مجوز این متصدی میکده باطل شد.
    - The police caught a victualler serving alcohol to underage customers and charged him with a heavy fine.
    - پلیس یک متصدی میکده را -که به مشتریان کم سن و سال مشروبات الکلی می داد- دستگیر و او را به پرداخت جریمه‌ی سنگین محکوم کرد.
    noun countable
    کشتی حامل خواربار، کشتی تدارکاتی (ارتش)
    - The crew of the victualler worked tirelessly to ensure that the provisions were delivered on time.
    - خدمه‌ی کشتی کشتی حامل خواربار به‌طور بی‌وقفه ناپذیری تلاش کردند تا اطمینان حاصل شود که آذوقه‌ها به موقع تحویل داده می‌شوند.
    - The victualler arrived at the port.
    - کشتی تدارکاتی به بندر رسید.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد victualler

    1. noun An innkeeper (especially British)
      Synonyms: victualer
    2. noun A supplier of victuals or supplies to an army
      Synonyms: sutler, victualer, provisioner

    ارجاع به لغت victualler

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «victualler» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/victualler

    لغات نزدیک victualler

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی