امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Winnow

ˈwɪnoʊ ˈwɪnəʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    winnowed
  • شکل سوم:

    winnowed
  • سوم‌شخص مفرد:

    winnows
  • وجه وصفی حال:

    winnowing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
بوجاری کردن، باد افشان کردن، باد دادن، افشاندن، پاک کردن، غربال کردن، به جنبش درآوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- We must winnow out the inaccuracies in this report.
- بایستی اشتباهات این گزارش را در بیاوریم.
- to winnow the truth from a mass of conflicting evidence
- حقیقت را از توده‌ی مدارک ضد و نقیض استخراج کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد winnow

  1. verb To set apart (one kind or type) from others
    Synonyms: separate, sift, sort
  2. verb To be in a state of motion, as air
    Synonyms: scatter, extract, separate, fan, sieve, blow, analyze, disperse, eliminate, cull-out, examine, remove, thresh, select, puff, sort
  3. noun The act of separating grain from chaff
    Synonyms: winnowing, sifting

ارجاع به لغت winnow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «winnow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/winnow

لغات نزدیک winnow

پیشنهاد بهبود معانی