امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Worm

wɜːrm wɜːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wormed
  • شکل سوم:

    wormed
  • سوم‌شخص مفرد:

    worms
  • وجه وصفی حال:

    worming
  • شکل جمع:

    worms

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
پزشکی جانورشناسی کرم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Some worms are parasites of the digestive system.
- برخی کرم‌ها انگل دستگاه گوارشی هستند.
- an earthworm
- کرم خاکی
- silkworm
- کرم ابریشم
noun informal
قدیمی آدم پست‌فطرت، آدم عوضی، آدم پست، آدم بیخود
- the worms who attack our constitution under the guise of patriotism
- آن پست فطرت‌هایی که زیر نقاب وطن‌پرستی قانون اساسی به ما حمله می‌کند
- Don't waste your time with that worm, he's just using you for his own gain.
- وقتت را با این آدم عوضی تلف نکن، فقط برای منافع خودش از تو استفاده می‌کند.
noun countable
کامپیوتر کرم (بدافزاری که به‌صورت برنامه‏‌ای مستقل و بدون نیاز به پرونده‏‌های میزبان عمل می‌‏کند و خود را تکثیر می‏‌کند و با تخریب بخش‌های رایانه آن را از کار می‏‌اندازد)
- The worm was able to bypass the firewall and infect multiple devices within the network.
- این کرم توانست فایروال را دور بزند و چندین دستگاه را در شبکه آلوده کند.
- A worm can spread rapidly through email attachments and shared files.
- کرم می‌تواند از طریق پیوست‌های ایمیل و فایل‌های به اشتراک گذاشته‌شده به‌سرعت پخش شود.
verb - intransitive verb - transitive
مارپیچ رفتن، حرکت کردن، راه خود را باز کردن (مثل کرم)
- I wormed my way through the crowd.
- از میان جمعیت مارپیچ حرکت کردم.
- She had to worm her way through the crowd to get to the front of the stage.
- او باید راهش را از میان جمعیت باز می‌کرد تا به جلوی صحنه برسد.
verb - transitive
کرم‌زدایی کردن، کرم (سگ یا گربه) را معالجه کردن
- This dog has been thoroughly wormed.
- این سگ کاملاً کرم‌زدایی شده است.
- The veterinarian advised me to worm my puppy every three months.
- دام‌پزشک به من توصیه کرد که توله سگم را هر سه ماه یک‌بار کرم‌زدایی کنم.
verb - transitive
درکشیدن، بیرون کشیدن، گرفتن (اطلاعات و راز و غیره با مکر و حیله)
- He decided not to let them worm the secret out of him.
- او تصمیم گرفت نگذارد آن‌ها آن راز را از او بیرون بکشند.
- the bad friend who wormed all of the money out of Hassan
- دوست نابابی که همه‌ی پول حسن را از او درکشید
noun
قدیمی مار، افعی
- The worm was feared by many, for its deadly venom could take down even the strongest of men.
- بسیاری از این مار می‌ترسیدند، زیرا زهر کشنده‌ی آن می‌توانست حتی قوی‌ترین انسان‌ها را نیز از پا درآورد.
- The farmer was terrified when he saw a worm emerge from the grass.
- کشاورز وقتی افعی‌ای را دید -که از چمن بیرون آمد- وحشت کرد.
verb - transitive
وارد شدن، راه یافتن، در چیزی راه پیدا کردن، راه خود را در چیزی باز کردن، در چیزی رخنه کردن، رسوخ کردن (با مکر و حیله و مثل کرم)
- She wormed her way into the young man's heart.
- او با مکر به قلب مرد جوان راه یافت.
- The politician attempted to worm his way into the hearts of his constituents
- این سیاست‌مدار تلاش کرد تا راه خود را در قلب رأی‌دهندگان خود باز کند.
verb - transitive
کرم گرفتن، کرم شکار کردن
- Birds were worming in the mud.
- پرندگان در گل کرم شکار می‌کردند.
- She struggled to worm.
- او تلاش کرد که کرم بگیرد.
noun
پزشکی کرم‌زدگی، کرم‌گرفتگی، کرمویی
- The symptoms of worm include diarrhea, nausea, and weight loss.
- اسهال، حالت تهوع و کاهش وزن از علائم کرم‌زدگی هستند.
- an anti-worm medication
- داروی ضد کرم‌گرفتگی
noun countable
رزوه‌ی پیج
- He carefully measured the length of the worm before cutting it.
- او با دقت طول رزوه‌ی پیج را پیش از برش زدن اندازه‌گیری کرد.
- The mechanic replaced the damaged worm with a new one.
- مکانیک رزوه‌ی پیج معیوب را با یک رزوه‌ی جدید جایگزین کرد.
verb - transitive
رزوه کردن، دندانه‌دار کردن (پیچ)
- a machine that worms screws
- دستگاهی که پیچ‌ها را رزوه می‌کند
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد worm

  1. noun A small crawling animal
    Synonyms: caterpillar, grub, larva, maggot, leech, helminth, angleworm, annelid, arrowworm, centipede, earthworm, eel, ess, louse, flatworm, fluke, inch, parasite, infiltrate, lug, millipede, mucker, nematode, penetrate, roundworm, scoundrel, insect, serpent, armyworm, silkworm, snake, tapeworm, threadworm, tinea, trematode, bollworm, dirt ball, earworm, webworm, woodworm
  2. verb To move or proceed with short irregular motions up and down or from side to side
    Synonyms: squiggle, squirm, waggle, wiggle, wriggle, writhe
  3. noun A debased creature
    Synonyms: wretch, hypocrite, beggar, fraud, brute, scoundrel, reprobate, snake, low-life, shyster, trickster, sneak, devil, demon, hellhound, scum, creep, riffraff, sharper, swindler, hoaxer
  4. verb To move along in a crouching or prone position
    Synonyms: crawl, inch, creep, insinuate oneself, writhe, slide, wrestle, sidle, snake, wriggle, squirm, twist
  5. noun Helminthiasis; usually plural
    Synonyms: hookworm, intestinal worms, tapeworms
  6. verb To introduce gradually and slyly
    Synonyms: edge, foist, infiltrate, insinuate, wind, work
  7. verb To make, achieve, or get through contrivance or guile
    Synonyms: engineer, finesse, finagle, wangle
  8. adjective
    Synonyms: vermicular, vermiculate, vermiform

Idioms

  • can of worms

    شرایط بغرنج، وضعیت دشوار، مخمصه‌، وضعیت پردردسر و پیچیده

  • the early bird catches the worm

    سحرخیز باش تا کامروا شوی

    برنده زودتر شروع می‌کند (فردی که زودتر از دیگران دست به عملی بزند، احتمال موفقیت بیشتری دارد)

ارجاع به لغت worm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «worm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/worm

لغات نزدیک worm

پیشنهاد بهبود معانی