امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Wristwatch

ˈrɪst.wɑːtʃ ˈrɪstwɒtʃ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
ساعت‌مچی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- His wristwatch was a vintage model from the 1960s.
- ساعت‌مچی او یک مدل قدیمی از دهه‌ی ۱۹۶۰ بود.
- The wristwatch stopped working during the hike.
- ساعت‌مچی در طول پیاده‌روی از کار افتاد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wristwatch

  1. noun A watch that is worn strapped to the wrist
    Synonyms: wrist watch

ارجاع به لغت wristwatch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wristwatch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wristwatch

لغات نزدیک wristwatch

پیشنهاد بهبود معانی