امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Ambitious

    æmˈbɪʃəs æmˈbɪʃəs
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • صفت تفضیلی:

      more ambitious

    • صفت عالی:

      most ambitious

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adjective B2
    جاه‌طلب، بلندپرواز، بلندهمت، آرزومند، نامجو، فرازجو، بسیار مشتاق (موفقیت یا قدرت یا شهرت)، غیرتمند

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - A student who has always been diligent and ambitious.
    - دانش‌آموزی که همیشه ساعی و بلندهمت بوده است.
    - the ambitious wife of his excellency, the minister
    - همسر جاه‌طلب جناب وزیر
    adjective
    مستلزم کوشش و مهارت بسیار
    - an ambitious undertaking
    - اقدام مستلزم سعی و پشتکار
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد ambitious

    1. adjective desiring success
      Synonyms:
      eager hopeful determined ambitious striving anxious desirous aspiring purposeful intent zealous earnest driving hungry industrious enthusiastic aggressive enterprising resourceful pushing ardent longing avid inspired thirsty soaring self-starting energetic designing pushy climbing sharp vaulting goal-oriented go-getter ball of fire fireball get up and go come on bent upon come on strong power-loving high-reaching hard ball
      Antonyms:
      satisfied content fulfilled unassuming
    1. adjective requiring great effort, ability
      Synonyms:
      hard difficult demanding challenging strenuous arduous exacting severe energetic industrious formidable impressive bold elaborate visionary lofty grandiose pretentious
      Antonyms:
      easy facile

    ارجاع به لغت ambitious

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «ambitious» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ambitious

    لغات نزدیک ambitious

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی