امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Attachment

əˈtætʃmənt əˈtætʃmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    attachments

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
الصاق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
noun
وابستگی، تعلق، ضمیمه، دنبال، ضبط، حکم، دلبستگی
- This bone serves as an attachment for the muscles of the wing.
- این استخوان عضلات بال را به‌هم مرتبط می‌کند.
- She developed a strong attachment to Mohsen.
- او نسبت به محسن دلبستگی شدیدی پیدا کرد.
- their attachment to the liberal wing
- وابستگی آنان به جناح لیبرال
- This vacuum cleaner has a special attachment for curtains.
- این جاروبرقی وسیله‌ی مخصوصی برای (تمیز کردن) پرده‌ها دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد attachment

  1. noun fastening
    Synonyms: adapter, bond, clamp, connection, connector, coupling, fastener, joint, junction, link, tie
  2. noun something joined, fastened to another
    Synonyms: accessory, accoutrement, adapter, addition, adjunct, annex, appendage, appurtenance, auxiliary, extension, extra, fitting, fixture, part, supplement
  3. noun affection, high regard
    Synonyms: affinity, amore, attraction, bond, case, crush, devotion, fidelity, fondness, friendship, hankering, liking, love, loyalty, partiality, possessiveness, regard, shine, tenderness, weakness, yen
    Antonyms: alienation, animosity, aversion, dislike, divorce, enmity, estrangement, hate, hatred, opposition

لغات هم‌خانواده attachment

ارجاع به لغت attachment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «attachment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/attachment

لغات نزدیک attachment

پیشنهاد بهبود معانی