امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Beau Brummell

    American: ˈboʊˈbrəməl British: bəʊˈbrəməl
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun
    جورج برایان بیو برامل (اشراف‌زاده‌ی خوش‌سلیقه‌ای بود که هم برای نخستین‌بار صحبت از «حمام روزانه با آب گرم» و «مسواک روزانه» را بر سر زبان‌ها انداخت و هم به سبک جدیدی از ابراز وجود مردانه با عنوان «دندی» دامن زد که تأکید بیش از حدی بر نظافت، زیبایی و شیکی مردان دارد.)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    - George Bryan "Beau" Brummell (7 June 1778 – 30 March 1840) was an important figure in Regency England and, for many years, the arbiter of men's fashion.
    - جورج برایان بیو برامل (متولد 7 ژوئن 1778 - درگذشته‌ی 30 مارس 1840) یکی از چهره‌های تأثیرگذار در سلطنت انگلستان و سال‌ها، داور مد مردانه بود.
    - Brummell's name became associated with style and good looks.
    - نام برامل با استایل و ظاهر خوب عجین شد.
    noun countable
    (افراط‌گونه) شیک‌پوش، خوش‌لباس، (عامیانه) ژیگول، فوکولی
    - In his immaculate dress, he was a Beau Brummell among hotel clerks, that man.
    - در میان کارمندان هتل، آن مرد با لباس تروتمیزش، فردی خوش‌لباس قلمداد می‌شد.
    - a more attractive figure than a Beau Brummell
    - چهره‌ای تودل‌بروتر از یه ژیگول
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد beau brummell

    1. noun ladies' man
      Synonyms: coxcomb, dandy, dude, fashion plate, fine gentleman, fop, lady-killer, lounge lizard, person of fashion, popinjay, swell

    ارجاع به لغت beau brummell

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «beau brummell» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/beau-brummel

    لغات نزدیک beau brummell

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار