امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Breath

breθ breθ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    breaths

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun B1
دم، نفس، نسیم، (مجازاً) نیرو، جان، رایحه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Each breath that is drawn extends life...
- هر نفسی که فرو می‌رود ممد حیات است ...
- to take a deep breath
- نفس عمیقی کشیدن
- He had little breath left for running.
- به واسطه‌ی دویدن نفس نداشت.
- He got his breath back.
- نفسش جا آمد.
- the breath of the fire
- دم آتش
- the breath from the well
- بخار چاه، دم چاه
- I could smell the whisky on his breath.
- از دهانش بوی ویسکی می‌آمد، بوی ویسکی را از نفسش احساس می‌کردم.
- the breath of roses in the garden
- بوی گل محمدی در باغ
- a breath of fresh air
- نسیمی از هوای تازه
- He disappeared in one breath.
- در یک دم ناپدید شد.
- breath group
- گروه تک دمی، گروه نفسی
- No breath of objection was heard.
- هیچ زمزمه‌ی مخالفتی شنیده نشد.
- He is out of breath from the running.
- به‌دلیل دویدن از نفس افتاده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد breath

  1. noun respiration
    Synonyms: animation, breathing, eupnea, exhalation, expiration, gasp, gulp, inhalation, inspiration, insufflation, pant, wheeze
  2. noun wind or something in the air
    Synonyms: aroma, faint breeze, flatus, flutter, gust, odor, puff, sigh, smell, vapor, waft, whiff, zephyr
  3. noun respite, break
    Synonyms: blow, breather, breathing space, instant, moment, pause, rest, second, ten
  4. noun hint, suggestion
    Synonyms: dash, murmur, shade, soupçon, streak, suspicion, touch, trace, undertone, whiff, whisper

Collocations

  • bad breath

    بوی بد دهان

  • out of breath

    از نفس افتادن، نفس نفس زدن

  • be short of breath

    دچار تنگی نفس بودن، تنگی نفس داشتن

  • catch one's breath

    برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن

  • draw breath

    دم زدن، نفس کشیدن

  • get one's breath back

    نفس خود را بازیافتن (پس از تقلا و غیره)

Idioms

  • a breath of air

    هوای تازه، تغییر محیط

  • hold one's breath

    نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

  • in the same breath

    در آن واحد، در یک دم، در همان لحظه

    بلافاصله

  • save one's breath

    وقت خود را حرام نکردن (با حرف زدن)، نصیحت بیهوده نکردن

    از حرف زدن بی‌نتیجه خودداری کردن

  • take one's breath away

    (از شدت زیبایی یا ابهت و غیره) نفس کسی را بند آوردن، هوش از سر پراندن

  • the breath of life

    نور چشم، مایه‌ی لذت و خوشی، مورد نیاز مبرم

  • under one's breath

    زیر لبی، آهسته، پچ‌پچ‌کنان

لغات هم‌خانواده breath

ارجاع به لغت breath

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «breath» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/breath

لغات نزدیک breath

پیشنهاد بهبود معانی