گذشتهی ساده:
breathedشکل سوم:
breathedسومشخص مفرد:
breathesوجه وصفی حال:
breathingتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
دود سیگار خود را به سوی کسی دادن یا پف کردن
breathe again (or more easily)
(از نظر فکر و خیال) راحت شدن، نفسی به راحتی کشیدن
پاپی و مواظب کسی شدن، مرتب مزاحم و مراقب بودن
مردن، نفس آخر را کشیدن
breathe something into something
چیزی را دارای چیزی کردن، جان تازه دادن
not breathe a word of (or about) something
(درباره چیزی) اصلاً حرف نزدن، افشا نکردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «breathe» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/breathe