امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Brimful

    ˈbrɪmfʊl ˈbrɪmfʊl
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    adjective
    لبریز

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - The glass was brimful of milk.
    - لیوان از شیر لبریز بود.
    - The letter was brimful of complaints and threats.
    - نامه پر بود از شکوه و تهدید.
    - with a heart brimful of love
    - با قلبی سرشار از عشق
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد brimful

    1. adjective overflowing; up to the top
      Synonyms: awash, chock-full, crammed, crowded, filled, flush, full, full to the top, jammed, level with, loaded, overfull, packed, running over, stuffed, topfull
      Antonyms: empty, unfilled

    ارجاع به لغت brimful

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «brimful» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brimful

    لغات نزدیک brimful

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی