امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bring Up

ˈbrɪŋˈəp brɪŋʌp
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb B1
(بچه) بزرگ کردن، بار آوردن، پروراندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- She had to bring up her daughter as a single mother.
- او باید به عنوان یک مادر مجرد دخترش را بزرگ می‌کرد.
- It is important to bring up children with good manners and respect.
- بزرگ کردن کودکان با رفتار خوب و احترام امری مهم است.
phrasal verb
مطرح کردن، اشاره کردن، ذکر کردن
phrasal verb
(روی صفحه‌ی موبایل یا کامپیوتر و غیره) نمایش دادن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bring up

  1. verb raise youngster
    Synonyms: breed, cultivate, develop, discipline, educate, feed, form, foster, nourish, nurture, provide for, rear, school, support, teach, train
  2. verb initiate, mention in conversation
    Synonyms: advance, advert, allude to, broach, discuss, introduce, moot, move, offer, point out, propose, put forward, raise, raise a subject, refer, submit, tender, touch on, ventilate
  3. phrasal verb Uncover
  4. phrasal verb Turn on power or start
  5. phrasal verb Vomit

ارجاع به لغت bring up

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bring up» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bring-up

لغات نزدیک bring up

پیشنهاد بهبود معانی